𝑝𝑎𝑟𝑡⁷✍︎

3.7K 408 13
                                    

هی گایز😎
ادیت نشده متاسفانه
خوش باشید
__________________________________
الان دیگه کاملا فهمیده بودن ک عاشق شدن.
ولی کدومشون میتونست پیش قدم شه و این علاقه رو پیش رو بکشه؟
(تهیونگ)
قلبش اینقدر تپش گرفته بود که فکر میکرد کل کلاس دارن صدای ضربان قبلش رو می‌شنوند.
کلاس با فکر کردن به جونگ کوک تموم شد
اون دوستای کی زیاد داشت
یکیش
^نامجون^
باید باهاش حرف میزد
می‌پرسید چجوری باید به جونگ کوک اعتراف میکرد
(شخص سوم)
تهیونگ کاملا توی فکر بود، حواسش هیچ جا نبود
چند ثانیه بد با کله اومد روی زمین
بالا سرش رو نگاه کرد جونگ کوک رو دید
با نگاه عصبی بهش نگاه کرد
+ این چه غلطی بود کردی؟
- یا جد پی دی نیم ته،خب هرچی صدات کردم دستم رو جلوش چشمت تکون دادم هیچ واکنشی نشون ندادی.چتع تو همش میری تو فکر.اهههه.ایشششش.اصلا مگه ما.....
+ یااااا جئون جانگ کوک بسه فهمیدم یه خورده نفس بکش ببین چقدر قرمز شدی.
جونگ کوک با نگاه عصبی بهش نگاه کرد و رفت.
تهیونگ همونجا وایساده بود و به جونگ کوک نگاه میکرد.
چند دقیقه بعد یه بانی فوق کیوت داشت بهش نگاه میکرد
- تدییییییی
- ته ته
- ددیییییی
- کوکو بگل میگوواااد
+ جونگو
جونگ با گریه پرید توی دل تهیونگ
+ چی شده عزیزم؟
- میتشم
+ چرا عزیزم
- اون میگواست بهم دش بژنه
تهیونگ یه لحظه فکر کرد خون جلوی چشمم رو گرفته
برای همین سریع از سالن دانشگاه اومد بیرون
جونگ کوک رو گذاشت توی ماشین
+ از جات تکون نمی خوری در رو قفل کن تا بیام.
تهیونگ رفت داخل مدرسه
(تهیونگ)
باید اون حرومزاده رو آدمش کنم
به اموال من دست میزنه پدصگ
میکشمش
داخل سالن مدرسه شدم خیلی شلوغ بود
بین جمعیت پیداش کردم
رفتم سمتش و یقش رو گرفتم کشیدمش در گوشش گفتم
+ فقط یه بار یه بار دیگه به جونگ کوک من دست درازی کنی ببینی چه عنی می‌کنمت فهمیدی بچه خوشگل؟
∆ بله بله ببخشید غلط کردم ولم
شروع کرد به گریه کردن
∆ یه پدر فلج دارم یه مادر پیر دارم «نمی دونم چرا یاد سریال های ایرانی افتادم :/ احساس میکنم سمی ترین قسمت این پارت همین جملس🙂»
+ گمشو از جلوی چشمام
زمان:سه ساعت بعد
(شخص سوم)
تهیونگ تنها توی اتاقش نشسته بود داشت فکر میکرد
جونگ کوک گفته بود که باید بره خونه وگر نه پدرش و نا مادریش کلش رو میکنند
اونم خلاف میلش قبول کرد
الان توی اتاق تنها نشسته بود داشت فکر میکرد ک با صدای نوتیفیکشن گوشیش از فکر اومد بیرون
''بانی خوشگلم''
- ته ته🥺
+ جانم
- چی کا میکنی؟
+ هیچی نشستم
- میای دنبالم؟☹️
+ چرا عزیزم؟
- نم خوام نمی خونمون باشم
+ باشه الان میام دنبالت
💗It Always is not 💗
(جونگ کوک)
قبل از اینکه تهیونگ بیاد دنبالم سریع یه دوش یک ربعه گرفتم.
به هیچ کس نگفته بود که عاشق شده بود
ولی باید با یونگی و جیمین صحبت میکرد
یه موقعی باید با تهیونگ به دیدن جیمین و یونگی برن به بهونه این که میخواد دوست هاش رو به تهیونگ معرفی کنه.
همینجور که فکر میکرد داشتم لباس هام رو می‌پوشیدم.
یه شلوار لش و ساده خاکستری پوشیدم و لباس مشکی.

یه شلوار لش و ساده خاکستری پوشیدم و لباس مشکی

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

روی تخت نشسته بودم.و توی فکر بودم که با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم
اسم روی گوشی رو که خوندم لبخندی زدم
- بله؟
+ جونگ کوکی؟
- بله؟
+ عهه زهر و مار و بله هرچی میپرسم میگی بله،بیا دم در منتظرتم
و قطع کرد
با تعجب داشتن به گوشی نگاه میکردم
(شخص سوم)
جونگ کوک بعد تماس سریع رفت پایین که بابام جلوش رو گرفت
@ کجا با این عجله بچه جون؟
- بزار برم بابا کار دارم
@ کجایی این چند وقت اصلا نیستی خونه
- آره بشینم خونه صدای آه و ناله جیسو رو بشنوم که داری به فاکش میدی
@ پسره بی تربیت من پدرتم که اینجوری باهام حرف میزنی
- کاش پدرم بودی
و رفت
پدر کوک فقط داشت به رو به روش نگاه میکرد.
با یه نقشه ایی میکشید و که از جیسو و جونگ کوک جدا بشع
# عه جئون تو اینجا چیکار می‌کنی؟
@ میخوام برم
پدر کوک خواست بره که جیسو دستش رو گرفت
# بیا کارت دارم
پدر کوک به این لحن حرف زدن همسرش اصلا حس خوبی نداشت
داشت پشت سر جیسو کشیده میشد
که به یک اتاق رسیدن
همین که وارد شدن دردی پشت سرش احساس کرد و چشماش سیاهی رفت
# همه چی مال من میشه جئون
∆∆¶¶ππ
امید وارم خوب باشید
ببخشید دیر شد
ووت و نظر یادتون نره
و مرسی که پارت قبل بهم لقب دادین :/
تصمیم گرفتم لقب خودم رو چیکا بزارم یعنی دختر جررررررررررررر حس میکنم خیلی تباهه😔😂
ولی همین خوبه حرف نباشه
من رفتم بای

It always is notWhere stories live. Discover now