𝑝𝑎𝑟𝑡³⁶✍︎

2.2K 196 38
                                    

تهیونگ وحشیانه داخل کوک ضربه میزد و متوجه اینکه کوک بی هوش شده بود نشده بود
بعد از دوبار ضربه زدن داخل کوک خالی شد.
سرش رو بالا آوورد و با کوک بی هوش مقابله شد
برای یک لحظه خون توی رگ هاش یخ زد
اون چیکار کرده بود
مثل سگ با عشقش رفتار کرده بود
کوک هیچ وقت اون رو نمی بخشه هیچ وقت
از کوک بیرون کشید و رفت گوشه اتاق نشست
….......
(کوک)
با درد مقعد و دیکم دیگه نتونستم به خوابم ادامه بدم
تمام اتفاقات دیشب برام مرور شد
شبیه یک فیلم
اون لعنتی حتی من رو ارضا نکرده بود
اشک ها به چشم هاش هجوم آوردند و تو یه لحظه زد زیر گریه
از تخت اومد پایین زیر دلش تیر کشید و آخ بلندی گفت
سرش رو گرفت بالا و تهیونگی رو دید که داشت بهش نزدیک میشد
- حق..هق...حق نداری بهم نزدیک بشی کیم تهیونگ....فقط برو دعا کن بچم هیچیش نشده باشه....اگه چیزی شده باشه بدبختت میکنم بدبختتتتتت فکر کردی من اسباب بازی هستم براتتتت که توی این اتاق فاکی من رو بیاری و به هیچ کدوم از التماس ها و خواهش هام اهمیت ندیییی؟من هرزمممم؟من هرزمممم؟آقای کیم تک به تک رفتار ها و حرف های دیشبت تو ذهنم ثبت شده.دیگ هیچی بین من و تو نیستش
یه شلوار گشاد بدون باکسر پوشید و هودی ستش و به طبقه پایین رفت
دستش رو روی شکمش کشید
- تو فقط دو ماهت هستش کوچولو
گوشیش رو برداشت و به هوسوک زنگ زد
€ الو سلام توت فرنگی کوچولو
کوک تا صدای هوسوک رو شنید زد زیر گریه
- ه...هیونگگگگ....هق..بیا دنبالم....نمی خوام اینجا باشم
صدای نگران هوسوک رو شنید که ازش می‌پرسید چه اتفاقی افتادی ولی گوشی رو قطع کرد
دوباره هق هق هاش شروع شد.
تهیونگ اون بالا وسط اتاق روی دوزانو هاش نشسته بود و به غلطی که کرده بود داشت فکر میکرد.
زنگ خونه به صدا در اومد و کوک به سرعت به سمت در رفت
پشت در هوسوک نگران و داداش ترسیدش رو دید
- هق هیونگگگگگگ
€ جانم کوک،چیشده عزیزم کوک؟تهیونگ کوش؟
- نمی خوام دیگه ببینمشششش
€ کوک چیشده؟
- میشه بریم؟بریم فقط بعد بهتون توضیح میدم
هوسوک سرش رو تکون داد
در خونه رو بست و به سمت ماشین رفتند
کوک عقب نشست برادرش هم عقب نشست
& هیونگی نمی خوای بگی چی شده؟
- یونجون.دیگه نمی خوام پیش ته باشم.هوسوک‌ هیونگ میشه بریم مطبت ببینیم بچم سالمه یا نه دوباره بغض کرد
هوسوک سرش رو تکون داد
کوک سرش رو گذاشت رو شونه ی برادرش چشماش رو بست تا برسند مطب استراحت کنه.
..........
€ خب بچه هیچ آسیبی ندیده کوک.هنوزم‌ نمی خوای بگی چی شده؟
- اون مثل سگ باهام رفتار کرد.من ازش اجازه گرفتم گفتم میشه تتو بزنم.هیونگ شاید باورت نشه ولی سر به تتو که به اجازه خودش بود اینجوری شد.بعد از اینکه اومدیم خونه من رو برد اتاق قرمز هیونگ باورت میشه؟بهم شلاق زد هیونگ من فقط...هق...فقط نگران بچم بودم.من خودم مهم نیستم.بچم اگه آسیب میدید میمردم هیونگ.ازش متنفرم،ازش متنفرم ولی دوستش دارم.هیچ‌وقت نمی خوام ببخشمش ولی دوستش دارم.وای دارم روانی میشم
سرش رو لای دست هاش گرفت و گذاشت اشک که تعداد بارششون از دست رفته بود صورتش رو خیس بکنند
هوسوک و یونجون با تعجبی که بیشتر از تعجب بود داشتن به کوک نگاه میکردند
یونجون با ناراحتی نزدیک هیونگ عزیزش شد و اون رو توی بغلش گرفت
هوسوک با اعصبانیت از اتاق اومد بیرون و رفت توی حیاط مطبش
گوشیش رو از توی جیبش در آوورد و شماره ی تهیونگ رو گرفت
+ الو ه...
€ هیچی هیچییی نمی خوام بشنوممممم اون بچه ۲۰ ساله رو که برداشتی حامله کردی هیچییی بهت نگفتمممم الان هم مثل سگگگگگ برداشتیش کردیشششش ازت نمی گذرم کیم تهیونگگگگگگگ اون بارداره کیم میفهمی؟اون باردارههه بفهمممم چرا همش به فکر خودت و اون دیک فاکی تر از خودت هستیییی نمی زارم،نمی زارم ببینیش،نمی زارم کوک رو ببینی
- هیونگ من
€ حرف نزن تهیونگ.هیچ چیزی نمی تونن اشتباهت رو توجیه کنه.هیچ چیز
و قطع کرد
صدای نگران یونجون از پشت سرش میومد
& هو..هوسوکی نمی‌دونم کوک چش شده تروخدا بیا
با دو خودش رو به اتاق رسوند
- من ته ته رو میخوااااممممم.هیوندی میری ته ته رو برای بیاری؟تروخدا
€ کوک تو
- هیوندییییی
با جیغی که کوک زد از جاش پرید و به سمتش رفت
توی بغلش گرفتش
€ توت فرنگی کوچولو الان ته ته نمی‌تونه بیاد
- چرا؟ته ته دیگه کوکو رو دوست نداره؟
دوباره گریه کرد
- ته ته...هق...کوکو...هق...دوست ندارهههه...ولی کوکو....هق...ته ته...دوست دارههههه
& جی خود شی میشه لطفا توضیح بدید چه بلایی سر برادر عزیزم اومده؟
€ بهش میگن لیتل بیب.وقتی فرد دچار استرس یا مشکلاتی میشه مغزش کودک میشه تا از مشکلات دور باشه و استراحت کنه و این اتفاقی که برای کوک افتاده باعث شده وارد لیتلی بشه و لیتل کوک بسیار وابسته به ته بوده.ولی من اجازه نمی دم بره پیش تهیونگ
& یا سوک اون الان بیشتر از هر وقتی به تهیونگ هیونگ نیاز داره
€ یونجون بیبی اگه من همچین کاری باهات بکنم دیگه سمتم میای
یونجون با ترس و نگرانی به هوسوک خیره شد
& یاااا معلومه نمیام
€ پس عشقم دیگه حرف نزن
& یااااا بی تربیت

∆∆∆¶¶¶πππ
اینم یه پارت دیگه
بچه می‌دونم دارم به سم ترین حالت ممکن می‌نویسم:)
ولی این اولین تجربه منه
برای این هر پارت رو ادیت نمی کنم و پاک نمی کنم که بتونم برای بعدی ها بیا به اینا نگاه کنم ببینم چقدر سم‌نوشتم این رو تا برای فیک های بعدی به این سرطانی ننویسم
دارم سعی میکنم قلمم رو بهتر کنم
بیشتر بنویسم
ببخشید من رو:)








It always is notOù les histoires vivent. Découvrez maintenant