𝑝𝑎𝑟𝑡³⁹✍︎

1.7K 188 25
                                    

روی مبل نشسته بودند.
یوتجون و تهیونگ بغل هم نشسته بودند،البته به خواسته خود کوک.
هنوز حس میکرد خیلی زود بود برای بخشیدن تهیونگ ولی هم خودش هم اون فنچ توی شکمش به شخص دوم نیاز داشتند.سر رو بالا اوورد تا به تهیونگ نگاه کنه،وقتی دید نه داره بهش نگاه میکنه سریع نگاهش رو دزدید
شبیه دختر پسرای دبیرستانی شده بودند که نمی دونستند چجوری باید باهم حرف بزنند و اعتراف بکنند.
& عاممممم خب
- یونجون میشه با کوک تنها حرف بزنم
& اوه...بله بله حتما
بلند شد و به سمت اتاقش رفت
تهیونگ با لبخند به کوک اشاره کرد که بیاد پیشش بشینه.
کوک با خجالتی که نمی دونست از کجا اومده یه طرف ته رفت و رو مبل نشست.
سرش رو توی یقه لباسش قایم کرد و فقط توی لباسش فوت میکرد(کیووووتتتتتتتتت)
تهیونگ خنده ایی توی گلو کرد و بدن کوک رو به سمت خودش کشید و توی بغلش گرفت
- بیبی من
دستش رو آوورد پایین و روی شکم کوک گذاشت(منحرفا😒)
- فنچ کوچولومون داره بزرگ میشه،اذیتت که نمی کنه؟
کوک سرش رو به معنای نه تکون داد و بیشتر توی لباسش فرو رفت
- بیبی من ازم خجالت میکشه؟
کوک دوباره سرش رو تکون داد
- مگه کسی از شوهر خودش هم خجالت میکشه؟
کوک با تعجب زیاد میخ شد سر جاش و سرش رو از لباسش بیرون اوورد،با بهت به تهیونگ نگاه کرد.
+ شو..شوهر؟
- آره نفسم مگه من شوهرت نیستم؟الان بچمون رو توی شکم نرم و کوچولوی خودت داری
تهیونگ از جاش بلند شد
+ و...ولی ما که...هییییننن تههههههه
درسته
تهیونگ رو به روش زانو زده بود و حلقه ی خوشگلی رو رو به روی کوک گرفته بود
- فرشته ی من،الهه زیبایی،ضربان قلبم،همه عمرم،نیمه ی گمشدم.....این حق رو به من میدی که من رو توی زندگیت شریک کنی؟حق رو به من میدی که برای همیشه من مال تو و تو مال من بشی؟کیم جونگ کوک با من ازدواج میکنی؟
کوک دهنش قفل کرده بود،توی چشماش اشک جمع شده بود،تمام حروف و لغت های الفبا از دهنش پاک شده بود،شبیه بچه ایی شده بود که تازه میخواد زبون باز کنه.
نمی دوست چی‌بگه
+ م...م
- هوم،بگو عشقم چی میخوای بگی؟
تهیونگ نزدیکش شد و تن ریزِ میزش رو بغل گرفت
فقط به این بغل نیاز داشت و با شدت زد زیر گریه
+ هیشششششش....من متاسفم جونگ کوکم....کن معذرت می‌خوام کوکم.....من رو ببخش کوکی من.....من پیشتم....ببین ته اینجاست....گریه نکن تیکه وجودم منم کریم میگیره زندگیم
- من..من...همیشه منتظر این لحظه بودم...آره..بله...باهات ازدواج میکنم کیم تهیونگ
تهیونگ دوباره با خوشحالی زیاد بغلش کرد
+ مرسی مرسی مرسی مرسی
لبش رو گذاشت رو لب معشوقش
وای
وای که چقدر دل تنگ هم بودند
وای که چقدر در دهان خود طعم لب های هم دیگه رو مزه مزه میکردند
دل تنگ بودند،خیلی دل تنگ بودند
+ دلم برات تنگ شده بود
- م....منم...منم همینطور
+ دوست دارم
کوک لبخندی زد
- من بیشتر
........
میان آفتاب های همیشه
زیبایی ی تو
لنگری ست
نگاه ات
شکست ستمگری ست
و چشمان ات با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست♥️
- شاملو

میان آفتاب های همیشهزیبایی ی تولنگری ست نگاه اتشکست ستمگری ستو چشمان ات با من گفتندکه فرداروز دیگری ست♥️- شاملو

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.
It always is notМесто, где живут истории. Откройте их для себя