Be Patient

377 113 8
                                    

🌙"Your soulmate will come into your life and set things on fire..."

-آقای جانگ هوسوک! حواستون به من هست؟!

هوسوک که هنوز فکرش درگیر پسر مونعنایی بود، با ضربه‌ای که بغل دستیش به شونش زد به خودش اومد و نگاهش رو به خانم لی داد.

-من اینجام، بله بله حواسم با شماست، ببخشید.

-بله کاملا واضحه.اگه بخواین از روز اول اینطوری شروع کنید،مطمئن باشید که بعدا با هم به مشکل میخوریم.

-ببخشید دیگه تکرار نمیشه.

خانم لی سری به نشانه رضایت تکان داد و به ادامه تدریسش پرداخت.کمی بعد زنگ تفریح به صدا درآمد و هوسوک، مثل فنر از جاش بلند شد و به سمت کافه تریا، جایی که با بقیه بچه ها قرار داشت رفت. میخواست از اون‌ها درباره اون پسر،که حالا فهمیده بود سولمیتشه بپرسه و بفهمه دقیقا باید چه خاکی به سرش بریزه.نفس زنان به کافه رسید و با چشم‌هاش همه جا رو جست و جو کرد تا بالاخره اون.ها رو در گوشه کافه،در حالی که با ولع غذا میخوردند و میخندیدند پیدا کرد.به سرعت صندلی کنار جیمین رو عقب کشید و خودش رو روش انداخت که باعث شد بقیه با تعجب بهش خیره بشن.

-هوسوک هیونگ! زهره ترک شدم،چیشده چرا رنگت پریده؟

جیمین درحالی که غذاش داخل گلوش پریده بود، بین سرفه‌هاش پرسید و نگاه متعجبش رو به هوسوک داد. تلاش میکرد تا آرامشش رو حفظ کنه و همه چیز رو برای سه پسر متعجب رو به روش توضیح بده.

-بهتون میگم،ولی اول بذارین یه نوشیدنی بخورم تا حالم جا بیاد.همه راه رو تا اینجا دویدم،سرم داره میترکه.

-فعلا این نوشابه منو بخور من بعدا برای خودم سفارش میدم.مگه چی شده که به این حال و روز افتادی؟

هوسوک کمی از نوشابه‌ای که جونگکوک با سخاوت سمتش کشیده بود رو خورد و قوطی سردش رو به سر داغش چسبوند و حس کرد که کمی حالش بهتر شده.

-امروز‌ رفتم کلاس، همه چی خوب بود تا یه پسر مونعنایی عوضی پیداش شد.گفتن اسمش مین یونگیه. برگشتم تا باهاش حرف بزنم؛ هنوز یک کلمه هم بهش نگفته بودم که بهم گفت خفه شو.منم یک دفعه عصبانی شدم و بهش گفتم عوضی و اونم گفت من خیلی فک میزنم.اومدم پاشم و بزنم اون پوست سفید لعنتیش رو کبود کنم که تازه فهمیدم چی شده.

سریع آستین لباسش رو بالا زد و جمله ای که روی مچش نوشته شده بود رو به سه پسر رو به روش که حالا با فک‌هایی افتاده بهش نگاه میکردند نشون داد.

-اره اون سولمیتم بود! یعنی بهتر از این نمیشه.بعدشم انگار خودش متوجه شد و از کلاس بیرون زد.الان هم توی سالن ندیدمش، نمیدونم کجاست‌.

کمی مکث کرد و با دست‌هاش موهاش رو چنگ زد و با عصبانیت ادامه داد:

-یعنی از بین این همه آدم اون باید سولمیتم باشه؟اون عوضی؟‌ چه شانسی هم دارم من!کجا رو نگاه میکنین؟منو ببین اومدم از کیا مشورت بگیرم.

𝚂𝚘𝚞𝚕𝚖𝚊𝚝𝚎[𝚂𝚘𝚙𝚎]Where stories live. Discover now