🌙"If i had a flower for every time i thought of you,i could walk in my garden forever..."
کت چرمش رو پوشید و به خودش داخل آینه نگاهی انداخت.موهایی که ماهرانه اونها رو به بالا حالت داده بود و کت و جین مشکی.لبخندی از سر رضایت زد و با گوشیش عکسی از خودش گرفت.میخواست از همین حالا تمام لحظههای خوبش با یونگی و اولین هاشون رو ثبت کنه،این عکس هم میشد اولین عکس و تیپی که برای اولین قرارشون زده بود،البته اگه میشد اسمش رو قرار گذاشت.هوسوک هنوز نمیتونست چه چیزی در انتظارشه،ولی فکر میکرد که یونگی حرف های زیادی برای گفتن داره.با صدای در چرخید و به خواهرش که با لبخند در چارچوب در ایستاده بود خیره شد.
-خب سوکی، نمیخوای بگی برای کی انقدر تیپ زدی و کل ادکلنت رو روی خودت خالی کردی؟
هوسوک با لبخندی مضطربانه نگاهش رو از جیوو گرفت و روی تخت نشست.هنوز به هیچ یک از اعضای خانوادهاش درباره سولمیتش نگفته بود. از طرفی منتظر بود تا ببینه رابطش با یونگی چطور پیش میره و از طرف دیگه نگران واکنش خانوادهاش درباره پسر بودن سولمیتش بود.تعداد کسانی که سولمیت همجنس یا حتی دو سولمیتش داشتند به نسبت کم بود و میدونست که خانوادش نظر خوبی درباره اونها ندارند.
به خوبی واکنش پدر و مادرش وقتی که با شوق و ذوق درباره اینکه دوست صمیمیش در آمریکا بعد از تولدش روی هر یک از مچ هاش نشونه ظاهر شده بود رو به یاد داشت.تا مدت ها پدر و مادرش درباره زشت و نادرست بودن روابط بین انها حرف میزدند و حتی وقتی که فهمیدند دوستش سولمیتهاش رو پیدا کرده هوسوک رو از رفتن به خونش منع کردند و ازش خواستن که ارتباطش با اون رو به کلی قطع کنه.روز به روز رابطش با دوستی که زمانی تمام مدت رو در کنارش میگذروند کم و کمتر شد و حالا بعد از رفتنش از آمریکا هیچ خبری از اون نداشت.پدر و مادرش مدام گوشش رو با اینکه از صمیم قلب مطمئن هستن که سولمیتش دختری زیبا در گوشه از این دنیاست و منتظره که هوسوک اون رو پیدا کنه و خانواده رویاییشون رو تشکیل بدن و صاحب فرزند بشن و تا آخر عمر با عشق و وفاداری در کنار هم زندگی کنند، پر میکردند.ولی پیش بینی اونها درست از آب در نیومده بود و هوسوک از دیدن واکنش تقریبا قابل پیش بینی اونها وحشت داشت.
با فرو رفتن تخت و نشستن خواهرش در کنارش به چشمهای پر از عشق و محبتش خیره شد.این دختر با اینکه سختترین روزها رو تجربه کرده بود و هنوز با مشکلاتش دست و پنجه نرم میکرد، حتی ذره ای از برق نگاه و لبخند درخشانش کم نشده بود.هوسوک عاشق خواهرش بود و از بچگی سعی میکرد مثل اون باشه و رفتارهاش رو تقلید کنه.آرام، متین و با وقار،اما روح پرانرژی و شیطنت زیادی که داشت نمیذاشت اینطوری باشه و مسیر زندگی و اهداف اونها از هم جدا شده بود.حالا اون زنی کامل و رئیس آینده شرکت بود.جیوو بسیار شبیه مادرش بود و بسیاری از اخلاق هاش رو از پدرش به ارث برده بود اما خوشبختانه افکار و عقاید سمی اونها رو با خود یدک نمیکشید و هوسوک هزاران باز از این بابت خوشحال بود. میتونست همه چیز رو به جیوو بگه و اون مثل همیشه به عنوان یک خواهر بزرگتر اون رو راهنمایی کنه.
YOU ARE READING
𝚂𝚘𝚞𝚕𝚖𝚊𝚝𝚎[𝚂𝚘𝚙𝚎]
Fanfiction[On Hold] در جهانی که بعد از تولد ۱۶ سالگی،اولین جمله ای که سولمیت تعیین شده هر فرد به او می گوید، بر روی مچ دستش حک می شود... +"خفه شو" -"خیلی عوضی هستی!" -"وایسا ببینم!الان چی گفتی؟" 🌿Couple: sope, KookV, NamJin 🌿Gener: romance, sad, tragedy, sl...