Shut up

388 109 26
                                    

🌙"Once in lifetime,you meet someone that changes everything..."

فردا صبح، هوسوک زودتر از همه بیدار شد.خیلی برای دیدن دوست‌های جدیدش هیجان داشت و بی اختیار لبخند میزد، آهنگی رو زیر لب زمزمه میکرد و برای پیدا کردن وسایلش توی اتاق میچرخید.اما با دیدن لباس فرم جدیدش لبخند روی لبش ماسید.

-این دیگه چه کوفتیه! خیلی بی ریخته.اصلا دوست ندارم هر روز اینو بپوشم و برم بیرون. جیزس!

البته هوسوک توی زشت بودن لباس مدرسه زیادی اغراق میکرد.قبلا اصلا لازم نبود برای رفتن به مدرسه لباس فرم بپوشه.پوشیدن اون لباس ها برای هوسوکی که تمام لباس هاش رو طبق مد روز و از بهترین برندها تهیه میکرد و همیشه به خوشتیپ بودن معروف بود، درست مثل رفتن به جهنم بود. البته شاید هوسوک رفتن به جهنم و سر و کله زدن با لوسیفر رو ترجیح میداد.

تا وقتی که مادرش اون رو برای صبحونه صدا کرد، جلوی آینه اتاق ایستاده بود و به تیپ جدیدش که مجبور بود بهش عادت کنه نگاه میکرد و زیر لب فحشی نثار طراح لباس و کسی که پوشیدن لباس فرم رو اجباری کرده بود میداد. بالاخره از آینه دل کند و سوار ماشین شد تا به مدرسه جدیدش بره.با اینکه گواهینامه داشت، پدرش اجازه نمیداد خودش رانندگی کنه و برای همه خانواده راننده شخصی گرفته بود.بعد از اون اتفاق برای خواهرش،پدرش خیلی محتاط شده بود و حتی نمیذاشت بچه هاش به تنهایی یا پیاده به جایی برن یا رانندگی کنند.البته هوسوک همیشه این خط قرمزهای جدید و غیرمعمول پدرش رو زیرپا میگذاشت و تقریبا هر کاری میخواست میکرد و خیلی وقتها رانندش رو میپیچوند و خودش تنهایی بیرون میرفت. و البته که هر دفعه هم مجبور میشد خودش رو برای یک دعوای حسابی و نصیحت های تکراری پدرش آماده کنه.ولی کی اهمیت میداد؟!

بالاخره وارد سالن مدرسه شد و سعی کرد دفتر رو پیدا کنه تا بتونه برنامه کلاسیش و لاکرش رو تحویل بگیره.وقتی داشت به سمت لاکرش میرفت متوجه نامجون و دوستاش شد.

-هوسوکا، کجا بودی؟خیلی وقته داریم دنبالت میگردیم.

-اوه سلام جونی. ببخشید مجبور شدم برم دفتر تا کلید لاکر و این خرت و پرتا رو تحویل بگیرم.
دوستات رو معرفی نمیکنی؟

-حتما.

بعد به پسری که از بقیه بلندتر بود و معلوم بود حسابی روی هیکلش کار کرده اشاره کرد و گفت:

-این جونگ کوکه و این پاپی کیوتم که میبینی تهیونگ، برادر جین و سولمیت جی کیه.

برق چشمای عسلی و لبخند مستطیلی ته باعث میشد که لبخندش عمیق تر بشه و حس بهتری پیدا کنه.بعد به پسری که از همه کوتاه تر بود و با چشمای هلالی شکل بهش لبخند میزد اشاره کرد و اون رو جیمین معرفی کرد.

-خیلی از دیدنتون خوشحال شدم.فکر کنم بتونیم دوستای خیلی خوبی بشیم.امم.. شما همکلاسی من نیستید؟

𝚂𝚘𝚞𝚕𝚖𝚊𝚝𝚎[𝚂𝚘𝚙𝚎]Where stories live. Discover now