8

160 76 29
                                    


🎶Writing's On The Wall_Sam Smith

Then there's no more use in running
This is something I gotta face

دیگه فرار فایده‌ای نداره
این چیزیه که باید باهاش رو‌به‌رو شم :'')

.

.

.

.

.




فکر نمی‌کرد مدت زیادی از وقتی که آخرین قطعه‌ی چوب رو کنار درختِ بالای صخره قرار داده بود، گذشته باشه.
اما زمان کمی هم نبود که وارد جنگل شده بود،
و سبدی که از داخل آسیاب گرفته بود، رفته رفته رو دستش سنگینی می‌کرد.

میوه هایی که خوردنی به نظر می‌رسیدن رو تو سبد جمع کرده بود و حواسش بود اتفاقی کرم های بزرگ اون اطراف رو نگیره.

حتی به اینکه رفتارش با درختا ملایم و با لطافت باشه هم توجه می‌کرد، همون چیزی که سر زدنش از اون، در گذشته دور از انتظار بود.

انگار تا از چیزی ضربه نخوری باعث نمیشه رفتارتو باهاش تغییر بدی
یا برای اینکه بهت آسیب نرسه، باید ضربه بزنی.
این‌ ها نتایج سرشاری بودن که تو ساعت گذشته با دیدن واکنش درختا بهشون رسیده بود.

زمین سنگ‌فرش شده با چمن های نمناک نیلی رو با قدم‌هاش طی می‌کرد و هر از گاه نگاهی به آسمون می‌انداخت.

وقتی کارشون تموم شده بود تصمیم گرفته بودن فکری به حال غذاشون بکنن.
طبق چیزایی که زین گفته بود تو شهر و اون پایین فروشگاه های زیادی داشت اما نمی‌شد اون حوالی دیده شد، چون خیلی راحت می‌تونستن دستگیر بشن.

اما لیام همچنان به این فکر می‌کرد که اگه اون آدما، پسر رو دستگیر کنن چه بلایی سرش میارن و در عین حال سعی می‌کرد به هیچ احتمالی فکر نکنه.

هنوز داستانی که شنیده بود، قدرت اظهار نظر رو ازش می‌گرفت. کاری که به اصطلاح لیامِ زین کرده بود دور از انتظار یا شاید غیر منطقی بنظر می‌رسید.
شاید هم فقط خودش این نظرو داشت و جای اون مرد نبود اما اگه جاش بود هم هیچوقت جای زین تصمیم نمی‌گرفت.

درحالی که آخرین میوه رو از رو آخرین درخت نزدیک به آسیاب می‌چید، فکر می‌کرد که اگه خودشو جای اون پسر ماهیگیر می‌گذاشت چه تصمیمی می‌گرفت.
اون مرد خودشو قربانی کرده بود تا معشوقه‌ش به پاش نسوزه و همراهش نَمیره؟
یا فکر می‌کرد اگه نباشه زین تسلیم اونا میشه و زندگی مستقل خودشو شروع می‌کنه؟ همچین چیزی امکان داشت؟
شاید هم با پادشاه به توافق رسیده بود که بعد از مرگش، اون دست از سر زین برداره؟!

هنوز به نتیجه نرسیده بود که با لمس جسم نرم و لغزنده‌ای، دستشو به سرعت عقب کشید.
با چهره‌ی تو هم رفته نگاهی به اون کرم انداخت و حواسشو لعنت کرد.

Foredoom [ ziam ]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin