15 "last part"

286 77 66
                                    


...

🎶Remember_Liam Payne

...

How can I forget someone
Who gave me so much to remember?

چطور می‌تونم کسیو فراموش کنم که چیزای زیادی برای به یاد آوردن بهم داده؟

.

.

.

.


با پرت شدنش رو زمینی که سختیش مهره های کمرشو به صدا درمی‌آورد، ناله کرد و بدنشو رو زمین کشید.

به دیواری که پشتش حس می‌کرد، تکیه داد و اشکاش پایین ریخت.

مشتای زخمیشو به زمین کوبید و سرشو به دیوار فشار داد.

تنها چیزی که می‌خواست این بود که فرار کنه.
نمی‌دونست کجا ولی بره جایی که بتونه هر چیزی که اتفاق افتاده رو فراموش کنه و بخاطر نیاره.

هنوز بدنش تو شوک بود و دستای ملتهبش می‌لرزید.

با پلکای پف کرده و رنگی که پریده بود به اطرافش نگاه کرد و بیشتر اشک ریخت.

آسمون آبی چشماشو اذیت می‌کرد و هوایی که لطیف و ابری بود غمناک بنظر می‌رسید.

تو همون نقطه بود، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود و هیچ ساعتی سپری نشده بود.

اما نفس های بریده و چشمای اشک‌آلودش...
چرا همه چیز رو بخاطر داشت و به وضوح حس می‌کرد؟
این دردی که قلبشو به بازی گرفته بود، اونقدر سنگین بود که دیگه به افکارش اعتماد نکنه.
هیچوقت توهم نزده بود، هیچوقت تو زمان سفر نکرد، هیچوقت ناجی نبود؛ اون فقط داستان خودشو تو یه زندگی دیگه دیده بود.
کسی که خودش بود اما مرده بود...؟
پس چرا تو این دنیا هم نمی‌مرد؟ این دلمردگی از کجا می‌اومد؟

دستشو رو گردنش گذاشت و وقتی جسمی رو بین انگشتاش حس کرد، بین گریه‌هاش خندید.
یه یادگاری به همراه داشت و البته یه جسم رو از دست داده بود.
اون شیء قرمز قدیمی، طلسم شده و نحس...
حالا تو گردنش سنگینی نمی‌کرد و البته که حس خوبی داشت.
شی‌ای که بهش می‌گفتن از مرگ نجاتش میده اما به چه قیمتی؟

دستشو رو گلوی گرفته‌ و دردناکش گذاشت و دست ظریف و خونی پسری که به گلوش چنگ می‌زد تا بتونه نفس بکشه رو به خاطر آورد.

چرا انقدر درد داشت؟

چطور مثل همیشه گول ذهنشو خورده بود؟ اون نتونسته بود نجاتش بده و فکراشو عوض کنه.
هیچوقت نمی‌تونست مفید باشه اما...
شاید می‌تونست سعی کنه مراقب خودش باشه و بجای دو تا زندگی که با بی‌رحمی از بین رفته بودن، خوب زندگی کنه.
این تنها قولی بود که حتم داشت می‌تونه بهش عمل کنه، و شاید روزی مثل لیامِ زین، بتونه زینِ خودشو پیدا کنه و اونوقت بی‌تردید گردنبند طلایی‌شو تو گردن صاحب حقیقیش میندازه.

Foredoom [ ziam ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora