Part 2

444 65 2
                                    

همراه جعبه‌ای که گردنبندش توی اون بود یه پاکت حاوی یه نوشته هم بود: از این گردنبند خوشم نمیاد.

تهیونگ با خودش فک می‌کرد که آیا واقعا این اتفاق افتاده یا وارد کابوسِ کمای مصنوعی شده؟ اما در حال حاضر اولویت با جواب این سوال بود که گردنبند چطور از گردنش بیرون اومده و مهم‌تر اینکه چطور دوباره به خونه رسیده؟ فک کردن به اینکه کدوم آدم دیوونه‌ای چنین بازی مسخره‌ای رو راه انداخته بمونه برا بعدا.

حس درموندگی بدی داشت، هیچ کاری از دستش بر نمیومد که انجام بده. شاید بگین چرا یه سر به اداره پلیس نمی‌زنه؟ خب باید بگم که این راه رو امتحان کرده اما اون جوابی که می‌خواست رو نگرفت. دستش رو توی موهاش برد اما مطمئنا قصدش این نبود که وحشیانه اونا رو بکشه و فریاد بزنه: لعنتی! لعنت بهش! لعنت بهت، هرکی که هستی! توی یه سریال جنایی زندگی نمی‌کنیم که احمق.
در رو محکم بست و وارد خونش شد. اون هیچ ایده‌ای نداشت که طرف مقابلش کیه و چه کارایی می‌تونه انجام بده!

************

امروز دقیقا 1 سال و 6 روز می‌شد که بعد از آخرین دعوا، جونگ‌کوک بدون هیچ حرفی غیب شده بود و این پنجشنبه هم وارد پنجمین ماهی که ارسال‌های ناشناس دیوونش کرده بودن. چیزهایی که دریافت می‌کرد گاهی کاغذهایی بودن که روشون کلمات و جمله‌های بی‌معنی (از نظر خودش) نوشته شده بود و گاهی هم وسایل خودش رو توی جعبه می‌دید.

حقیقتا تهیونگ تبدیل به نقش اول یه فیلم معمایی و ترسناک شده بود.
اما تا اینجای کار وحشتناک‌ترین قسمت داستان دریافت گردنبندش بود که هیچوقت از خودش جداش نمی‌کرد.
وقتی همه تکه‌ها رو کنار هم می‌ذاشت فقط به یه نتیجه می‌رسید: اون دیوونه، هرکی که هست وارد خونه شده.
فقط تصور کن وقتی رو که خوابیدی و شخصی اونقد بهت نزدیک شده که صدای نفس‌هات رو کنار گوشش شنیده. وقتی خوابی نوازشت کرده، وقتی خوابی تماشات کرده و این کار رو بارها انجام داده، دقیقا مثل امشب که اون بالای سر تهیونگ ایستاده و به صورتش زل زده! کلمه‌ای بالاتر از ترس برای این حس وجود داره؟

******************

تهیونگ صبح که از خواب بیدار شد بوی عطر آشنایی به مشامش خورد. به اینکه اون سایه خیالی، جونگ‌کوک باشه بارها فکر کرده بود. اما اون بارها فک کردن، هیچوقت به یه جواب منطقی نرسیدن.
ولی بدترین قسمت ماجرا این بود که هیچ دلیل منطقی برای هیچکسی پیدا نمی‌کرد که بخواد چنین کاری رو انجام بده.
چرا کسی باید بخواد با یه بازی ترسناک سر به سرش بذاره؟ سایه‌ای که سایه‌ای رو آزار می‌داد! این مسخره‌ترین چیزی بود که می‌شد اتفاق بیفته.

این بار که این بوی آشنای تو اتاقش ذهنش رو اجبارا دوباره و دوباره سمت جونگ‌کوک برد به خودش گفت: محاله کوک بخواد همچین کاری کنه، اصلا دلیلی برا این کارش وجود نداره! یکساله هیچکی ازش خبری نداره. لعنتییی، حتما دوباره توهمش رو زدم.
خدای من! کاش می‌شد همونجوری که از زندگیم رفت از مغزمم بیرون بره.

Who.Are.You? (KookV) Where stories live. Discover now