فلشبکجیمین قبل از اینکه مستی از پا بندازتش تصمیم گرفت که با یونگی تماس بگیره و هرچه سریعتر خودش و تهیونگ رو از اونجا خارج کنه.
خوب میدونست که اگه رفیقش یکم بیشتر اینجا بمونه تا صبح باید توی اتاقها دنبالش بگرده.
تهیونگ از لحاظ روحی اونقدر تحت فشار بود که برای بیرون ریختن اندوهش، ممکن بود دست به هرکار غیر اخلاقیای بزنه.انگار آدمیزاد همینه! وقتی زیر بار فشار احساسات منفی در حال له شدنه، انگار که لبه پرتگاه قرار داره. یه حرکت اشتباه، باعث افتادنش میشه. باید قبل از پرت شدن، نجات پیدا کنی. اما... آیا کسی رو داریم که ما رو به آغوشش دعوت کنه تا سایه مرگ از سرمون برداشته شه؟
جیمین در حالیکه پشت خط منتظر بود تا یونگی جواب بده تهیونگ رو با اون مرد غریبه دید و با خودش زمزمه کرد:
*آااااه... تهیونگ... خواهش میکنم به اون روزات برنگرد...الو! یونگی؟
%کجایی جیمین؟ چرا خونه نیستی؟
*آام... من و تهیونگ اومدیم بار.
%بار؟ بدون اینکه اطلاع بدی؟
*راستش تهیونگ زیاد روبراه نبود، میخواستم یکم حال و هواش عوض شه.
%عجب! خب حالا حال و هواش عوض شد؟ کدوم بار؟
*همون باری که چند بار با هم اومدیم. راستش از کنترلم خارج شده دیگه. زودتر بیا اینجا لطفا...
%باشه. دارم میام.یونگی از دوستش منطقیتر بود. داشت به این فکر میکرد که اونجا قراره با چی روبرو شه و چطور باید به جونگکوک بگه. نمیخواست تا قبل از اینکه به اونجا برسه بهش زنگ بزنه، شاید خودش میتونست تهیونگ رو به خونه ببره. تا همینجاش هم به قدر کافی بهم ریخته بود، اون پسر تحمل بیشتر از این رو دیگه نداشت.
%تهیونگ کجاست؟
*اومدی؟ اونجاست، داره با اون یارو میرقصه.یونگی سرش رو به سمت جایی که جیمین با انگشتش نشون داد برگردوند و با چیزی که دید اخماش تو هم رفت.
%اون کیه؟
*نمیدونم. همینجا باهاش آشنا شده. اصلا به حرفام توجهی نمیکنه. با خودش لج کرده.
%من میرم میارمش.یونگی خیلی خوش خیال بود. سعی کرد تهیونگ رو راضی کنه تا باهاشون به خونه برگرده اما تلاشش بینتیجه موند. انگار واقعا فقط جونگکوکه که میتونه خنثاش کنه. شاید بهتره تا قبل از اینکه دیر شه باهاش تماس بگیره.
+بله یونگی؟
%تهیونگ...
+تهیونگ چی؟
%با جیمین اومدن بار، مست کرده و...
+و چی یونگی؟
%من... نمیتونم کنترلش کنم. متاسفم! هر آن ممکنه سر از یکی از اتاقها درآره.
+لعنتییی! کدوم بار؟ مراقبش باش تا من خودمو برسونم.یونگی و جیمین مثه پرستار بچه، حواسشون به تهیونگی بود که مثل یه بچه گربه چموش مدام بالا و پایین میپرید. جیمین با ناامیدی تمام به خودش قول داد که این، اولین و آخرین باری بود که تهیونگ رو اینجور جاها میاورد. با هر نگاه به رفیقش یه آه عمیق از دهنش خارج میشد.
YOU ARE READING
Who.Are.You? (KookV)
Fanfiction_تو... کی... هستی؟ +من؟ جونگکوکم! _نه! تو جونگکوک نیستی؛ تو فقط بدن اونو داری! باهاش... چیکار کردی؟ +کشتمش!