تهیونگ داشت با خودش فکر میکرد که هیچوقت به خزعبلاتی مثه فال و پیشگویی و کفبینی اعتقادی نداشته اما فقط یه کلمه ذهنش رو درگیر کرده بود: "آتش"!
انگار که این کلمه اونو یاد چیزی بندازه، اتفاقی در گذشته؛ انگار که همچین چیزی رو دیده باشه اما هرچی تلاش میکرد تا بفهمه این دژاوو کجا ممکنه اتفاق افتاده باشه چیزی رو بخاطر نمیآورد.
*هی تهیونگ! این رفیق من خل و چله، حرفاشو جدی نگیر بابا.
_میدونم بابا، مشخص بود چرت و پرت میگه.
*من فک کردم داری به حرفای اون فک میکنی! پس به چی انقد عمیق فک میکردی؟
_هیچی، چیز مهمی نبود.تهیونگ نه اینکه دوست نداشته باشه همه چیز رو برای جیمین تعریف کنه، مسئله اینجا بود که یه سری اتفاقا به قدری عجیب و غریب بودن که حتا خودشم باور نمیکرد که اتفاق افتاده باشن چه برسه به بقیه.
حالام که خوب فک میکرد میدید مدتیه که اتفاق خاصی نیفتاده! تو ذهنش از خودش میپرسید همه چی فقط خواب و کابوس بوده؟ ینی بخاطر بیخوابیها دچار توهم عینی شده؟ذهن خودآگاهش تمام اتفاقات اخیر رو بخاطر نمیآورد. اما اگه روزی تونست همه رو بخاطر بیاره چه اتفاقی میفته؟
بعد از اینکه از فروشگاه خرید کردن، راهی خونه شدن تا تولد یونگی رو باهم جشن بگیرن.
*هی! یونگیااا! ما خونهایم.
اوه... ! سلام! یونگی نگفته بود مهمون داره!
#سلام، عذرخواهی میکنم که مزاحم شدم. ایز هستم!
*خوشبختم. من جیمینم، ایشون هم تهیونگه
_سلام، خوشبختم.اونها انتظار دیدن یه غریبه رو نداشتن. جیمین حدس میزد که این آدم باید از همکارای یونگی باشه چون اون دوستهای زیادی نداشت و این چهره جدید مسلما نمیتونه دوست یونگی باشه!
%هی بچهها! اومدین؟ ایشون ایز هستن، رئیسم.
جیمین زیر لب اُوهی گفت و بعد جواب یونگی رو داد:
*بله! آشنا شدیم با هم.
تهیونگ وقتی دید اون سه نفر مشغول صحبت کردن شدند از فرصت استفاده کرد تا آبی به صورتش بزنه.
نمیدونست چرا، اما جَو براش عجیب و آزاردهنده بود.
اون همیشه نسبت به غریبهها خوشرو و خوش برخورد بود اما این مرد حس خوبی بهش نمیداد، پس بهتر بود که ازش دوری میکرد._اونا که مشغول حرف زدنن، منم نباشم متوجه نمیشن. لعنتی این یارو چقد عجیب میزنه!
در حالیکه چشماشو بسته بود و داشت آروم آروم به خواب میرفت صدای جیمین رو شنید که برای شام صداش میکنه.
_لعنتییی... داشت خوابم میبرد. اصلا دوست ندارم با اون یارو چشم تو چشم شم. نگاهش حس مزخرفی میده بهم.
YOU ARE READING
Who.Are.You? (KookV)
Fanfiction_تو... کی... هستی؟ +من؟ جونگکوکم! _نه! تو جونگکوک نیستی؛ تو فقط بدن اونو داری! باهاش... چیکار کردی؟ +کشتمش!