- چقدر وقت شناس!
کمی خم شد و سعی کرد به نفسهاش نظم بده. تموم مسیر ایستگاه اتوبوس تا اینجا رو دویده بود و حالا کاملا از نفس افتاده بود. کف دستش رو سمت چانیول گرفت و وفتی نفسهاش مرتب شد، صاف ایستاد و بازدمش رو محکم بیرون داد. نگاهش به ساعت مچیش انداخت و با لبخند مسخرهای به چانیول نگاه کرد.
- من آدرسا رو بلد نیستم میدونی؟
چانیول چشماش رو ریز کرد سرش رو همراه "هوم"ای تکون داد. با صدای باز شدن در آسانسور چانیول به سمتش رفت و به تیونگ اشاره کرد تا دنبالش بیاد. تیونگ پشت سرش قرار گرفت و نگاهش همراه دست چانیول که طبقه ۱۲ رو فشار داد و در اخر پشت سرش قفل شد حرکت کرد. تیونگ با فاصله ازش ایستاده بود و با دقت رفتارش رو زیرنظر داشت. استایل رسمی که شباهت زیادی به جانگ داشت بیشتر از هرچیزی جلب توجه میکرد چوم بکهیون قبلتر از این زیاد درباره چانیول حرف زده بود اما حتی تو تصوراتشم نمیگنجید ادمی مثل چانیول به راحتی خام لاس زدنهای بکهیون بشه.
- از فردا باید زودتر بیای
چانیول گفت و سمتش چرخید. تیونگ به سرعت چشماش رو ازش گرفت و به زمین دوخت. لعنتی شبیه منحرفا به نظر میرسید.
- قبل از جهیون باید اینجا باشی
تیونگ سرشو به علامت فهمیدن تکون و داد و تلاش کرد که زیر نگاه خیره چانیول دست و پاشو گم نکنه.
یهویی تموم ذهنش درگیر کاری شد که باید انجام میداد؛ دکتر تنها بهش گفته بود باید وارد این شرکت بشه اما هیچ ایدهای راجب کارایی که باید میکرد نداشت. باید به جهیون کمک میکرد؟ این وظیفهاش بود؟ چانگووک به دستور اون پرد تا مدتها روش کار کرده بود اما هیچوقت توضیح بیشتری بهش نداده بودن.
آسانسور ایستاد وچانیول قبل از خارج شدن با لبخندی که از چشم تیونگ دور موند زمزمه کرد:
- استایل جدیدت بد نیست
تیونگ با شنیدن صدای چانیول سرش رو بلند کرد و پوزخندی زد. ناخوداگاه با غرور کرواتش رو شل کرد و دنبال چانیول راه افتاد.
- این طبقه فقط دو سه تا اتاق داره دفتر جهیون، اتاق کنفراس و....
مقابل اتاقی ایستاد و سمت تیونگ چرخید.
- دفتر مینا شی! همسر رییس جانگ
ابروهای تیونگ از شنیدن اسم اون زن بالا رفت؛ مینا همون شخصی بود که تقریبا تموم ادمایی که به این ماجرا وصل میشدن دربارهاش حرف زده بودن. از دکتر گرفته که بیشتر از هرچی راجب نزدیک نشدن به اون زن بهش هشدار داده بود تا چانیولی که با نفرت به در اتاقی که انتهای سالن بود نگاه میکرد.
چانیول چشم از اتاق گرفت و با سر به دری که کنارشون بود اشاره کرد و درحالی که ازش فاصله میگرفت توضیح داد:
- اون اتاق جهیونه؛ برو تو منتظرته منم باید جلسههای امروز رو هماهنگ کنم
قبل از محو شدنش تو پیچ راهرو چشمکی زد و با لبخند برای تیونگ دست تکون داد. و تیونگ محو چال گونهای شد که این روزا خصوصیت مشترک آدمای اطرافش شده بود.
تیونگ دستشو به گردنش کشید و چند ضربه به در زد. وقتی جوابی نگرفت کرواتش رو دوباره محکم کرد و وارد اتاق شد.
جهیون تندتند چیزی رو روی کاغذ یادداشت میکرد. متوجه حضور تیونگ نشده بود و با اخمای توهم گره خورده با شخصی پشت تلفن بحث میکرد و گاهی دستشو تو موهاش فرو میکرد و با حرص حرکت میکرد.
تیونگ لبخندی به مردی که بیشتر شبیه پسربچههای لجباز بود انداخت و نگاهش رو دور اتاق چرخوند و از فرصت پیش اومده برای دید زدن اطرافش استفاده کرد.
اتاق کاملا مخلوطی از چوب سفید و چرم قهوه ای بود از نظرش انتخاب این دونظر بیشتر کسلکننده بود تا زیبا! میز بزرگی انتهای اتاق جلوی پنجره سرتاسری که یک ضلع اتاق رو گرفته بود قرار داشت و اتاق رو بیش از اندازه نورانی میکرد. تیونگ واقعا دوست داشت یه پرده ضخیم مقابل اون پنحرهی احمقانه بکشه.
دستاشو رو چشماش کشید و محکم فشار داد. به سمت مبلهایی که مقابل میز جهیون چیده شده بود قدم برداشت و از بینشون مبل تکنفرهای که دقیقا مقابل جهیون بود رو انتخاب کرد.
چهره جهیون کاملا خسته بنظر میرسید و رنگ سرخ گونهها و گوشاش خبر از عصبانیتش میداد و انقدر درگیر تماسش بود که هنوز هم متوجه حضور تیونگ نشده بود.
- بهت گفتم نزار اسناد اون زمینا دستش بیوفته!
تیونگ دستاش رو به زانوهاش تکیه داد و به جلو خم شد. مشتای بزرگ جهیون روی میز داشت فشرده میشد و تیونگ درکش میکرد اگه میخواست همو نرو تو صورت فرد اون سمت تلفن بکوبه.
- کی اومدی؟
با صدای جهیون، تیونگ سرش رو تکون داد و نگاه محوش رو از صورت جهیون گرفت. جهیون فرصتی برای جواب داد بهش نداد و برای ادامه دادن جملش از جاش بلند شد.
- نفهمیدم اومدی!
دستاشو تو موهاش فرو کرد و به بالا حالتشون داد و دوباره به سمت میزش برگشت و دکمه قرمز روی تلفنش رو زد.
- برام یه لیوان آب خنک بیار
سرجاش نشست؛ تیونگ هیچوقت آدمی نبود که بتونه کسی رو آروم کنه حداقل برای هیچکس جز جونگوو اینکار رو نکرده بود و رسما توی همونم گند میزد. پس فقط ترجیح میداد اهمیتی به آشفتگیش نده و سکوت کنه. حداقل خیالش راحت بود که قرار نیست با حرفاش بیشتر اون شخص رو ناراحت کنه.
- درمورد مینا باهات حرف زده بودم که...
تیونگ از فکر بیرون اومد و سری به علامت مثبت تکون داد.
در اتاق باز شد و دختر جوونی وارد شد لیوان آب رو مقابل جهیون گذاشت و بی حرف بیرون رفت. جیهون لیوان رو یه نفس سر کشید هرچند که کمکی به خوابیدن حرصی که وجودشو گرفته بود نکرد. اون یه درد ۱۸ ساله بود که هیچوقت ازش کم نمیشد.
- دیشب فهمیدم مینا داره یکی از املاک متعلق به برادرم رو میفروشه
تیونگ صاف نشست و اینبار به دستههای مبل تکیه کرد و پاهاش رو روی هوا حرکت داد. منطقی نبود جهیون حرص املاک برادرش رو بخوره درهرصورت اون خودش میتونست از پس کاراش بربیاد نمیتونست؟
- خب برادرت چرا خودش جلوشو نمیگیره؟
جهیون تکیهاش رو به صندلی داد. سمت پنجره اتاق چرخید. چشماش رو بست و کسی توی مغزش پرسید "چرا؟" اما حتی خودش هم دلیل این همه سال محافظت از خاطرات سوخته رو نمیدونست.
- چون نیست!
تیونگ پوزخندی زد. چشماش رو چرخوند و حرکت پاهاش رو متوقف کرد.
- خب فقط نزار!
جهیون نگاهی به ساعت مچیش انداخت و از جا بلند شد. به کت اویز شده روی صندلیش چنگ زد و درحالی که تن میکرد و توضیح داد:
- به همین سادگی نیست که فکر میکنی! شرکت یه بدهی بزرگ بالا آورده که مینا به بهونهی اون بدهی داره اموال جیهو و مامانم رو میفروشه، من باید جلوشو بگیرم
جلوی آینهی قدی ایستاد و کروات طوسی که به خوبی با کت و شلوار خاکستریش مچ شده بود رو مرتب کرد.
- لیست اموال و همه چیزایی که میشه فروختشون یا هرچیز دیگه ای... روی میزه، مبلغی هم که باید داشته باشم اونجاست یه نگاهی بنداز بهشون من جلسه دارم
از در که بیرون رفت تیونگ با چشمای گرد شده به رفتنش خیره شد.
- کامان من باید به اینا نگا بندازم؟ من توی عمرم حتی قیمت خریدامم جمع نزدم!!!
از جاش بلند و کتش رو دراورد و روی مبل انداخت.
- عااایش
کرواتش رو شل کرد و درحالی که دکمههای بالای پیرهنش رو باز میکرد پشت میز نشست و به برگه های رو به روش چشم دوخت. لعنتی بعد از اون همه توضیحات مالی چانگووک هنوزم چیز زیادی از این عدد و رقمها نمیفهمید.
مقابلش کوهی از کاغذای تلنبار شده بود و کاغذ سفیدی روش قرار گرفته بود و جهیون بزرگ روش نوشته بود "بدهی ۳۵ میلیون دلار"
گوشیش رو برداشت و برای دکتر نوشت
"تا کجا باید پیش برم؟ چقدر باید خودمو ثابت کنم؟"
"تا جایی که بهت اعتماد کنه"
"برای املاک برادرش ازم کمک میخاد"
"موقعیت خوبیه تیونگ جیهو دقیقا نقطه ضعف جیهون"
نفسش رو پر حرص بیروت داد و درحالی که خودکاری رو برمیداشت شماره چانگووک رو گرفت:
- چیه؟
- دوباره بهم بگو چطوری این توضیحات مالی رو بخونم
صدای عذرخواهی چانگووک از شخصی رو شنید. کاغذا رو برگه زد و توجهاش رو به چانگووک داد.
- همینطور که میگم چکشون کن؛ برای ارزیابی وضعیت مالی شرکت و حالا همه اون اعضای تشکیل دهنده اش؛ باید از صورت های مالی شروع کنی.....
چانگووک توضیح میداد و تیونگ کلمه به کلمه رو روی کاغذ گاهی یادداشت میکرد و گاهی دور رقمهایی خط میکشد. بعضی وقتا تو جواب چانگووک از روی قراردادها چیزی رو میخوند و توضیح میداد. شرکت تو بخشهای مختلف سرمایهگزاری کرده بود همین وقت بیشتری رو از تیونگ میگرفت.
نیمنگاهی به ساعت انداخت. دقیقا ۴ ساعت بود که مشغول چک کردن کاغذها بود. اما در آخرهم حسابش با اون حساب اصلی اختلاف زیادی داشت.
نفس عمیقی کشید و دستی به گردنش کشید. ناخوداگاه چشمش به قسمت هایلایت شدهای افتاد.
" شرکت کیکیو پنج میلیون دلار"
اسم "شرکت کیکیو" تو سرش چرخید و لبخند رو لبش رفته رفته عمیق تر شد. کی فکرش رو میکرد همچین مزخرفی یه روز به کارش بیاد؟
با صدای کوبیده شدن در اتاق سرش بلند کرد و به جهیون که چهرهاش حتی از چند ساعت پیش هم آشفتهتر بود خیره شد.
- حرووومزاده
لگدی به گلدون کنار در زد و با برخورد گلدون به دیوار صدای بلندی تو اتاق پیچید. جهیون دور خودش میچرخید و گاهی به موهاش چنگ میزد. بدون کنترل کردن ولوم صداش داد زد:
- قسم میخورم بکشمش با اجازهای داره درباره اموال جیهو تصمیم میگیره؟
تیونگ کاغذای روی میز رو مرتب روی هم چید. از جا بلند شد، نگاهی به تیکه های خرد شده ی گلدون انداخت و قبل رفتن سمت در جهیون رو مجبور به نشستن کرد.
سرش رو از در بیرون برد و با صدای بلندی گفت:
- کسی اینجا نیست؟
و چند دقیقه بعد دختری که قبل راهرو به عنوان منشی نشسته بود رو به روش ایستاده بود.
- یکی رو خبر کنین بیاد شیشه های اینجا رو جمع کنه و دو تا قهوه هم بیارید
به اتاق برگشت و با همون بیخیالی همیشگیش مقابل جهیون نشست.
- نمیفهمم چه مشکلی با جیهو داره فقط اموال اونو میفروشه
تیونگ بدون مقدمه چینی کاغذای تو دستش رو توی بغل جهیون گذاشت و نیم نگاهی به دست زخمیش کرد.
- راه حلشو پیدا کردم!
جهیون به سرعت نگاهش رو از کاغذا گرفت و به تیونگ خیره شد. اما تیونگ بیتوجه بهش خودش رو به جهیون نزدیک کرد و دستمالی از جیبش بیرون کشید و به آرومی مشغول پاک کردن خون روی دستش شد.
- راهشو پیدا کردم ولی اول باید یکم آروم بشی... گفتم قهوه بیارن!
سرش رو بلند کرد و لبخندی به چهرهی جهیون که درست مثل بچهها در عرض چند ثانیه ناراحتیش فراموش شده بود. تیونگ واقعا شک کرده بود که اون مرد ۲۸ سالش باشه.
سعی کرد تا اومدن قهوهها کمی به ذهنش استراحت بده. برا تیونگی که همیشه از درس و ریاضی فراری بود این مزخرفات شکنجه حساب میشد.
- خب
سرشو بلند کرد و به جهیون و فنجون قهوهی خالیش نگاه کرد.
- بگو دیگه
تیونگ طبق عادتش دستی به گردنش کشید و کاغذایی که جهیون روی میز گذاشته بود رو برداشت و توضیح داد.
- کمپانی شما سه سال پیش پنج میلیون تو شرکت کیکیو سرمایه گذاری کرده که این شرکت دو سال پیش ورشکست شد و مجبور شدن شرکت رو کامل جمع کنن درواقع ارزش سهام شرکتشون بدجور افت کرده البته همه این فکرو میکنن
لبخندی زد و به مبل تکیه داد چقدر اون موقعی که سولگی این اطلاعات رو بهش میداد براش بی ارزش بنظر میرسید. اما سولگی با هیجان رازشون رو بهش گفته بود و از تیونگ خواسته بود حتما اونجا سرمایهگذاری کنه
- با اینکه توی عموم پخش نکردن ولی بنظر میرسه شیش ماه پیش شرکتشون برای شروع کارش تو کار صنعت نیاز به همکاری با یه شرکتی دیگه داشته با چیزاییم که گزارش کردن ارزش طلا و مسی که اون معدن داره به سیصد میلیون دلار میرسه
لبخندش با دیدن چهره مبهوت جهیون عمیق تر شد. هرلحظه بیشتر چقدر احساس خفن بودن میکرد و یکی تو سرش از خوشی فریاد میزد.
- با توجه به ارزش سهام که امروز صبح گفتن سهامی که همه فکر میکردن ارزشش ۵ میلیون دلار بوده رشد میکنه و ارزشش چهار برابر بیشتر میشه و... میشه ۲۰ میلیون دلار
تعجب جهیون هر لحظه از اطلاعات دقیق و البته حساب شده ی تیونگ بیشتر میشد. اما تیونگ فقط خودش میدونست شبیه یه طوطی فقط داره جملههای بقیه رو تکرار میکنه.
- پس الان ۲۰ میلیون رو کم کنیم ۱۵ میلیون نیاز داریم
کاغذا رو بالا پایین کرد و بعد سوالی به جهیون چشم دوخت.
- شرکت بخش تامین پزشکی هم داره؛ آره؟
نیازی به تایید جهیون نداشت پس ازجا بلند شد و ادامه داد.
- در مورد کارخونه های شیمیایی هم سومین کارخونه برای بیش از یک ساله که تولیدشو متوقف کرده بنظر میرسه شرکت دیگه نمیخاد تو کار تولید مواد شیمیایی فعالیتی داشته باشه پس چرا کارخونه ها رو نمیفروشید؟ با ارزش بازار میتونید حداقل ۸.۷ میلیون دربیاری
دستی به پیشونیش که خیس از عرق شده بود کشید و روی پاشنهی پاش چرخید.
- با توجه به این اسناد از هفته آینده....
- میشه ۵.۸ میلیون و اگه بخوابیم اینا رو با هم جمع کنیم جمعا میشه ۳۴.۵ میلیون
جهیون تیر آخر رو زده بود. تیونگ لبخندی زد و دستاش رو به مبل تکیه داد.
- پونصد هزار تای اضافه رو هم میتونی ماشین، ساعت، خونه یا هرچیزی که فکر میکنی بفروشی
جهیون با ناباوری خندید نمیدونست چطوری باید از اون پسر بابت حل مشکلی که چندین ماه درگیرش بود؛ تشکر کنه.
- واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم
تیونگ با لبخند به برق چشمای قهوهایش خیره شد و از جا بلند شد. دکتر باید این جمله رو میشنید تا بهش افتخار کنه.
- فکر کنم روز اول کاریم موفقیت امیز بود
جهیون از جا بلند شد و هیکل ظریف پسر کوچیک تر رو تو آغوشش گرفت. حتی چانیول هم با اون همه درسی که خونده بود از پس حیلههای مینا برنیومده بود. حالا میتونست بابت انتخاب این از خودش ممنون باشه.
- نمیدونم چطوری باید ازت تشکر کنم!
ولی تیونگ حتی متوجه یه کلمه از حرفای جهیون هم نمیشد. صدای جهیون رفته رفته تو مغزش محو میشد فقط تو ذهنش یه سوال بود.
" چرا قلبم داره تند میزنه؟"
YOU ARE READING
Yuanfen "NCT"
Fanfiction🥀𝐅𝐢𝐜 Yuanfen 🥀𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞 Angst, Romance, Drama 🥀𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 Luwoo, Jaeyong 🥀𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫 Sunlayower (XBACK) در ژاپن یه افسانه هست به اسم "نخ قرمز سرنوشت" دو نفری که با این نخ قرمز بهم وصل شده باشن، به عنوان معشوقه هم دیگه سرنوشتشون از قبل ت...