تیونگ رو به دیوار چسبوند و به چشمای شوکه شدش خیره شد. اون پسر داشت دیوونهاس میکرد و بوسهی امشبش توی ماشین تموم افکارش رو بهم ریخته بود و هرچقدر برای پس زدنش تلاش کرده بود فایدهای نداشت. اصلا چطور جرات کرده بود اینطور تحریکش کنه؟
- حق نداری بعدا بابتش ازم عصبانی بشی
- ر..رئی..س جانگ
دستشو از روی گردنش که کاملا تو دیدش گذاشته بود کشید و لبهاش جای دستاش رو گرفت. بوسهی عمیقی روی گردن سفیدش گذاشت و همزمان با نالههای تیونگ کنار گوشش زمزمه کرد.
- رییس جانگ؟ انگار خوشت میاد دیوونم کنی؟
- منظورت.. آههه
با مارکی که جهیون روی گردنش گذاشت نالهای از دهنش بیرون اومد و زیر فشار بدن جهیون نفساش به شماره افتاده بود. طولی نکشید که صورت جهیون تو گردن ظریفش گم بشه و دستاش با بیقراری راهش رو به زیر پیرهن تیونگ پیدا کنه و بدنش رو لمس کنه. به آرومی پوست نازک گردنش رو بین دندوناش فشار میداد و با لبهاش رده های قرمز رنگی رو به جا میذاشت.
به آرومی دکمههای پیرهنش رو باز کرد و ثانیهای بعد پیرهن سفید تیونگ وسط خونهی بزرگ و نیمه تاریک جهیون افتاده بود. دستاش راهشون رو به دو طرف کمر تیونگ پیدا کردن و تیونگ با حس دستای داغ جهیون روی بدنش نالهی بلندی کرد.
سرش رو خم کرد و زبونش رو به برجستگی سینهاش رسوند و مک عمیقی بهش زد.
دوباره و ناخواسته آه عمیق و بلندتری از بین لبای بهم فشردهاش بیرون اومد و جهیون سرش رو بالا گرفت و به لبای نیمه باز و چشمای خمار تیونگ خیره شد.
- همینو میخوام تیونگ... هرچقدر میخوای ناله کن و مطمئن باش هرچقدر بیشتر ناله کنی بیشتر برات مشتاق میشم
تیونگ دیگه هیچی نمیفهمید از حرفای جهیون تموم ذهنش درگیر خواستن لمسای بیشتر جهیون بود و پس ناخوداگاه سر تکون داد جهیون دوباره لباش رو به برجستگی سینهاش رسوند تیونگ اینبار بدون اینکه مجبور باشه لباش رو بهم فشار بده، درحالی که چشماش رو بسته بود و تند تند نفس میکشید، از بین لبای نیمه بازش آه میکشید.
بوسههای جهیون تا نزدیکی شکمش رفت و دوباره بالا اومد. دستش رو روی گونهی تیونگ که هنوز خمار و نیازمند بهش خیره شد.
- بریم تو اتاق...
- تو...
با قفل شدن لبای جهیون روی لباش ساکت شد و با فاصله گرفتنش از روی زمین دستاش برای حفظ تعادلش دور گردن جهیون حلقه شد.
با حس خوابیدن روی سطح نرمی از لبای جهیون جدا شد و جهیون درحالی که به چشماش خیره شده بود دستش رو داخل لباس زیرش برد و عضو تحریک شدهاش رو لمس کرد. نالهی بلند و فشردن سرش به تخت باعث لبخند کج جهیون شد.
دست آزادش رو تکیهگاه بدنش کرد و درحالی که به تیونگ خیره شد و با جمله و لحن دستوریش مجبورش کرد تا بهش نگاه کنه.
- بهم نگاه کن تیونگ... میخوام به چشمات خیره بشم و موقعی که با چشمای خمارت التماسم میکنی تحسینت کنم
جهیون با لذت گفت و تیونگ بهش خیره شد. ازش فاصله گرفت و تیونگ رو مجبور کرد تا بایسته. سرش رو بهش نزدیک کرد و درحالی که سانت به سانت گردن و ترقوهاش رو با برسه و مارک پر میکرد. کمربندش رو باز کرد.
چند دقیقه بعد هردو برهنه روی تخت دراز کشیده بودن و تیونگ از برخورد عضوای تحریک شدشون بهم نفاش به شماره افتاده بود. جهیون اما نمیذاشت چشماش حتی برای ثانیهای هم لذت دیدن اون چشمای سرخ رو از دست بدن.
- وقتی با اون چشمای خمار و نیمه بازت اینطوری بهم نگاه میکنی و ناله میکنی فکر میکنم شاید لیاقت این حس رو نداشته باشم
چنگی به باسن تیونگ زد.
- اینبار نمیتونم همه چی رو گردن مستی بندازم چون تو واقعا تحریکم کردی تیونگ
انگشت وسطش رو وارد حفره تنگش کرد و تیونگ بلافاصله خودش رو منقبض کرد. این اولین رابطش نبود اما از اخرینش خیلی زمان میگذشت.
خودش رو بیشتر به جهیون چسبوند و جهیون اینبار تیونگ رو ثابت نگه داشت و انگشت رو بیرون اورد و دوباره واردش کرد. بعد از چند ثانیه شروع به حرکت دادنش کرد.
تیونگ نمیدونست چیکار کنه. اینبار واقعا داشت با رییسش میخوابید بدون اینکه هیچ رابطهای باهم داشته بود و لعنت بهش این زیادی براش تحریک کننده بود. مست نبود اما مطمئن بود فردا هیچ کدوم از این لحطات رو بخاطر نمیاورد. لذت لعنت شده و جملات گنگ جهیون که باعث تند شدن ضربان قلبش شده بود و حس بدست اوردنش باعث میشد از شدن هیجان به نفس نفس بیوفته... این خواب نبود؟
جهیون انگشت دیگهاش رو هم واردش کرد و تیونگ بخاطر داشتن لذت بیشتر باسنش رو عقب کشید. جهیون بخاطر واکنش تیونگ خندید و عطش هرلحظه برای داشتن تیونگ بیشتر میشد اما نمیتونست اولین رابطش رو سریع ادامه بده و به پسر زیرش درد بده. جهیون خودش هم از رابطهای شروع شده بود گیج بود و نمیدونست چطور یه پسر باعث شده بود که کنترلش رو از دست بده.
- ج.. جهیون
با صدای تیونگ که اسمش رو ناله میکرد نگاهش از عضواشون گرفت و به صورت خیس از عرقش داد.
- میدونم چی میخوای
انگشتاش رو از حفرهی تیونگ بیرون کشید و تیونگ با حس خالی شدنش با اعتراض نالید. دستاش رو دور گردن جهیون انداخت و درحالی که بدون هیچ خجالتی به چشماش خیره شده بود زمزمه کرد
- منو ببوس رییس جانگ
جهیون اول ابروهاش بالا پرید و بعد درحالی که با لبخند موهای خیس تیونگ رو از روی صورتش کنار میزد. لبهاش رو به لبهای جهیون چسبوند و تیونگ هم همراهیش کرد. جسورانه میبوسیدتش اینبار دستاش رو دور کمر و شکم جهیون حرکت میداد و همه جای تنش رو لمس میکرد. جهیون کاملا داشت از این رابطه لذت میبرد و اجازه میداد و تیونگ با لمس تنش آهسته پیش بره.
تیونگ با مکشی بوسشون رو شکست و همونطور که به چشمای جهیونی که روش خیمه زده بود خیره میشد دستش رو سمت عضو تحریک شدهی جهیون برد و زمزمه کرد:
- بیا زودتر پیش بریم رییس کم کم از وقت خوابت میگذره و صبح خواب میمونی
جهیون ناخوداگاه بخاطر لحنی که کمی دستوری بود خندید و همونطور که لباشون رو بهم میرسوند عضوش رو روی ورودی تیونگ تنظیم کرد و بعد از چند لحظه واردش کرد. تیونگ بخاطر درد عقب کشید و اما جهیون با گذاشتن دستش پشت سر تیونگ و مجبورش کرد تا ادامه بده و حواسش رو از دردی بدون تجربه کردنش هم میدونست تا چه حد کشندهاس دور کنه.
بعد از چند ثانیه حرکات رو شروع کرد و وقتی دید تیونگ به درد عادت کرده و چشماش از روی لذت روی هم افتادن بوسهاشون رو شکست و به ضرباتش شدت داد.
تیونگ چشماش رو بسته بود و بخاطر ضربات شدید جهیون بالا و پایین میشد و از لذت میلرزید.
بعد از گذشت چند دقیقه با حس پیچش زیر شکمش نالهی بلندی کرد و قبل از اینکه جهیون بتونه عضوش رو لمش کنه روی شکمش ارضا شد. جهیون به ناچار ضرباتش رو سریعتر کرد و طولی نکشید که داخل تیونگ ارضا بشه.
عضوش رو بیرون کشید درحالی که نفس نفس مسزد موهای مشکی خیسش رو عقب داد و کنار تیونگ دراز کشید.
تیونگ نگاه خستهاش رو به چشمای بستهی جهیون داد و دستش رو جلو برد. انگشتاش رو میون انگشتای جهیون قفل کرد.
جهیون با حس دست سرد تیونگ چشماش رو باز کرد و اول نگاهی به دستاشون انداخت و بعد به صورت تیونگ خیره شد.
هردو سکوت کرده بودند و انگار هیچ کدوم توجیهای برای کاری که کرده بودند نداشتن. جهیون با دست آزادش صورت خیس تیونگ رو لمس کرد و تیونگ بیحال لبخند زد.
تو ذهن تیونگ یه جای کارشون میلنگید و این حسی که داشت رو اشتباه میدید ولی انقدر خسته بود که به هیچی جز پناه بردن به آغوش جهیون اهمیت نده و سمتش بچرخه و سرش رو به بازوهای پهن مرد تکیه بده.
YOU ARE READING
Yuanfen "NCT"
Fanfiction🥀𝐅𝐢𝐜 Yuanfen 🥀𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞 Angst, Romance, Drama 🥀𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 Luwoo, Jaeyong 🥀𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫 Sunlayower (XBACK) در ژاپن یه افسانه هست به اسم "نخ قرمز سرنوشت" دو نفری که با این نخ قرمز بهم وصل شده باشن، به عنوان معشوقه هم دیگه سرنوشتشون از قبل ت...