با دیدن تماس دوباره جهیون انگشتش رو روی رد تماس کشید و تیکه گوشتی رو بین کاهو گذاشت و تو دهنش جا داد. مستیش کاملا دیشب پریده بود و حالا فقط نیاز داشت تا میتونه بخوره بلکه مغزش برای چند ثانیه هم که شده دست از فکر کردن به اتفاقات دیشب برداره.
- شت ساعت چته؟
با صدای کوبیده جسمی روی زمین و بعد فریاد جونگوو نگاه بیحسش رو بین ساعتش و جونگوویی که داشت تندتند باسنش رو میمالید چرخوند.
- ۸... چطور؟
- کلاس داشتم.... نمیخوای بری شرکت؟ دیرت نشده؟
- چرا شده ولی میرم حالا به چانیول هیونگ گفتم برام مرخصی ساعتی رد کنه
جونگوو تندتند سر تکون داد و کلافه دور خودش چرخید تا لباساش رو پیدا کنه. هرچند که با این وضعیت و سردرد حوصله کلاسای ۴ ساعتای دانشگاه رو نداشت.
- باید دوش بگیرم
تیونگ بی حس بهش نگاه کرد. واکنش کاملا طبیعی جونگوو همون چیزی بود که تیونگ حدس میزد قراره باشه. دوست احمقش هیچوقت چیزی از مستیاش یادش نمیمومد و اینبار تیونگ بابتش خوشحال بود.
- خوبی؟
جونگوو با سوال بی موقع تیونگ چند ثانیه مکث کرد. حس عجیبی درست از لحظه بیدار شدنش داشت و حالا این سوال تیونگ به تموم اون احساسات دامن زده بود. درد معدهاش دوباره شروع شده بود یجورایی خودش رو قانع کنه که فقط بخاطر مشروبی که شب گذشته خورده اما اون سوال و این حس عجیب و این درد.... دیشب چی شده بود؟
- خوبم... دیشب...
تیونگ تیکه گوشتی رو برداشت و تو دهن جونگوو چپوند و نذاشت چیزی بیشتر از دهنش خارج بشه. تیونگ نمیتونست دوباره درباره همه چی دروغ بگه و دوست سادهلوحش رو گول بزنه.
- لازم نیست بری دانشگاه پاشو حاضر شو من میرم شرکت تو برو خونه بکهیون
- باشه بابابزرگ
تیونگ به لحنی که درست مشابه لحن خودش بود خندید و با خودش فکر کرد "جونگووئه دیگ هیچی رو یادش نمیره" و از جا بلند شد. قبل رفتن به اتاقش گوشیش رو دراورد و بی توجه به تعداد تماسای از دست رفتش تو جواب چانیول نوشت "دارم میام"
- تا من حاضر میشم گوشیتو چک کن فکر کنم یکی زیادی نگرانته
تیونگ پوزخندی زد و قبل بستن در اتاقش گفت. جونگوو درحالی که سعی میکرد تموم غذاهای باقی موندهی روی میز تو دهنش جا بده، سمت گوشیش که روی اپن بود، شیرجه زد و با دیدن اسم لوکاس کمی از غذا تو گلوش پرید.
به کمک آبمیوهای که روی میز بود، همه غذاهای تو دهنش رو پایین فرستاد و شمارهاش رو گرفت.
- بیدار شدی؟
سعی کرد صداش رو صاف کنه و باقی مونده غذاها رو قورت بده.
- اره... چیزی شده؟
- اوه نه... شاید فقط میخواستم حال مریضم رو بپرسم
جونگوو لبخند محوی زد و چرخید. کمرش رو به یخچال پشت سرش تکیه داد و با نوک پاهاش روی زمین طرح خیالی کشید. این دقیقا حالش برای وقتایی بود که خجالت زدهاس و فاک چرا باید الان خجالت میکشید؟ اونم از دکتر وانگ؟!
- یعنی من مریضم لوکاس شی؟
- معلومه که نه... فقط یه بهونهی بیخود بود
جونگوو خندید و صدای خندهاش باعث سکوت طولانی مدت لوکاس شد. به طوری که اگه صدای نفسهای عمیقش نمیومد جونگوو فکر میکرد ارتباطشون خیلی وقته که قطع شده. اما الان فقط سکوت کرده بود و به نفسهای سنگینش گوش میداد.
-شب همو ببینیم؟
- امشب؟
جونگوو با تعجب گبت دست از کشیدن پاش به زمین برداشت.
- اره کاری داری؟
- خب کاری که ندارم...
چرخید و با دیدن تیونگ که با اخم غلیظ دست به سینه بهش خیره بود لبخند مسخرهای زد و زمزمه کرد:
- الان که یکم فکر میکنم حس میکنم کار دارم باشه یه شب دیگه!
~~~
- مسخرهاس حتی جوابمم نمیده! حداقل باید بهم گوش بده که...!
- منم بودم جوابتو نمیدادم
چانیول با بیخیالی گفت و مشغول ورق زدن مجلهای شد که برای سرگرم کردن مهمونای جهیون، روی میز گذاشته شده بود. انقدر محو مصاحبههای مختلف مجله بود که متوجه چشم غره ترسناک جهیون نشد. با دیدن اسم "جیهو" یکی از شخصیتهای فیلمی که به تازگی ساخته بودن، مکالمه نیم ساعت پیششون با جهیون رو به یاد اورد و با هیجان سرش رو بلند کرد.
- راستی لوکاس حرفی از چانگووک نزد؟ اصلا نگفت از کجا پیدات کرده؟
- هیچی نگفت فقط با حرفاش باعث شد گیج بشم... دلم میخواد جیهو رو ببینم چان... حتما خیلی بزرگ شده نه؟
- حتما!
چانیول با لبخند محوی زمزمه کرد و دوباره مشغول ورق زدن مجله شد. از صبح ته تموم مکالماتشون میرسید به جیهو و هربار جهیون با عشق بیشتری درباره برادر کوچیکی که سالها فکر میکرد دیگه قرار نیست ببینش، حرف میزد و با تصور جیهویی که بزرگ شده هربار چشماش رو میبست و با ذوق میخندید.
لوکاس با بیرحمی تمام ازش خواسته بود چیز بیشتری راجب جیهو ازش نپرسه و نخواد که بهش از این بگه اون کجاست هرچند که حضور دوباره سونگها و ترس احمقانهاش باعث شده بود جرات نکنه ادامه بده و ناخواسته قبول کرده بود. جهیون ۱۸ سال دوری برادرش رو تحمل کرده و خب این مدت واقعا چیزی نبود.
- دوست دارم ببینمش
- منم دوست دار دوستپسر تو رو ببینم
چانیول با شنیدن جمله جهیون و به یاداوردن دوباره بکهیون قند تو دلش آب شد و برخلاف اون قد دو متری و هیکل عضلانی درست مثل بچهها ذوق کرد و صورتش رو لابهلای کوسنهای مبل محو کرد.
- وای اون شیرینترین آدمیه که دیدم جه
یهو سرش رو بالا اورد و انگشتش رو هشدار گونه سمت جهیون گرفت و گفت:
- اما هنوز دوست پسرم نیست لطفا اگه دیدیش جلوش اینطوری نگو عصبی میشه
جهیون با خنده سر تکون داد و دستاشو بهم گره زد.
- کی میبریم ببینمش؟
- امشب خوبه؟ دوست تیونگ و میتونم با تیونگ هماهنگ کنم!
با شنیدن اسم تیونگ لبخند جهیون عمیقتر شد و تنها سرش رو تکون داد. فرصت خوبی بود تا با بتونه تیونگ رو ببینه و باهاش حرف بزنه اینطور که پیش میرفت انگار دیگه قرار نبود اون پسر لجباز پاشو تو این شرکت بزاره. ناخوداگاه اخماش توهم رفت و به صندلی راحتی و چرمش تکیه داد.
- سلام
با شنیدن صدای تیونگ به سرعت سربلند کرد و ایستاد. استایلش با روزای قبل فرق داشت و از نظر جهیون اون پسربچه دو روز حالا کاملا هات بنظر میرسید و جهیون بابت حرفاش پشیمون میکرد. دو تا از دکمههای پیرهنش باز بود و خبری از کتی که قبلا میپوشید نبود. اسیناش رو تا آرنج تا زده بود و کراوات شلی که گرهاش روی سینهاش افتاده بود دقیقا ضربهی آخری بود که میتونست به جهیون بزنه.
- زود اومدی!
چانیول با لبخندی که همیشه موقع دیدن تیونگ میزد گفت. تیونگ انگار اصلا جهیون رو نمیدید چون تنها با پوزخند رو به چانیول زمزمه کرد:
- ناراحتی برم دیرتر بیام هیونگ!
جلو اومد بدون تنها به جهیون تعظیم کوتاهی کرد و جهیون با ناراحتی سرجاش نشست و حرکات تیونگ رو دنبال کرد. تیونگ پشت سر چانیول ایستاد و به ساعتش اشاره کرد.
- جلسه ده دقیقه دیگه شروع میشه موقع اومدن دیدم که خانم جانگ سمت اتاق کنفرانس میرفتن پس فکر کنم بهتره عجله کنیم
لحنش کاملا رسمی بود و نگاهی که دائم همه جا میچرخید تا از جهیون فرار کنه کاملا داشت جهیون رو ازار میداد. هرچند که تیونگ بیشتر از اینکه بابت اون اتفاق بخواد از جهیون فرار کنه بخاطر ذهن اشفتهاش از دیشب همه چی بهم ریخته بود و تیونگ نمیدونست واسه خلاصی از افکارش باید به چی چنگ بزنه.
- بریم
جهیون کوتاه و با ناراحتی گفت و چانیول چشمک یواشکی بهش زد. اما تیونگ حتی متوجه رفتار عجیب بین اون دو نفر نشد و زودتر ازشون از اتاق بیرون رفت. چشمش ناخوداگاه به مردی که تا چند دقیقه قبل کنار مینا دیده بود قفل شد و رفتنش رو دنبال کرد.
- شما برید من میام
تو جواب چانیول که خواسته بود زودتر برن گفت و به سرعت مرد رو دنبال کرد. اگه اشتباه نشنیده باشه، وقتی اتفاقی از کنارشون رد میشد شنید که مینا میگفت "وکیل لی" و این شاخکهای تیز تیونگ رو حساس کرده بود برای اینکه رابطه بینشون رو بفهمه.
~~~~
دستشو زیر چونش زد و به چهره ی زیبا اما نفرتانگیز مینا خیره شد. حتی با اینکه شناخت زیادی ازش نداشت بازم ازش متنفر بود و حالا دقیق شده بود بهش که چطور به صندلیش تکیه داده بود و نظراتش رو ردیف میکرد؛ تیونگ حتی یه کلمه هم از بین کلماتی که میگفتن متوجه نمیشد و مطمئن بعد از جلسه جهیون روبهروش وایسه و با افتخار ازش گزارش جلسه رو بخواد اونوقت تیونگ مجبور بود مثل احمقا بهش خیره بشه و بگه "چی؟" تهشم التماس چانیول کنه و هزارجور وعده بهش بده تا بجاش گزارش رو بنویسه.
نگاهی به یری که با قیافه ی متفکری به مینا نگاه میکرد و هرچند ثانیه برای تایید حرفهای مینا که از نظر تیونگ با اون موهای کوتاهش بیشتر شبیه اونایی بود که تو کلاب کار میکردن و تا مدیرعامل یه شرکت به این بزرگی!
- این نچسب اینجا چیکار میکنه؟
روی کاغذ نوشت و با آرنج به پهلوی چانیول ضربه زد و با چشم به کاغذش اشاره کرد؛ چانیول سرش رو کمی در حدی که ضایع نباشه جلو برد و چشماشو ریز کرد، سوالی به تیونگ چشم دوخت و سرشو به معنای " کیو میگی؟" تکون داد
تیونگ چشم چرخوند و با ابرو به یری اشاره کرد.
چانیول نیم نگاهی به یری انداخت لبش رو گاز گرفت. سرش رو پایین انداخت تا خنده اش رو کسی متوجه نشه.
تیونگ از زیر میز با پا بهش ضربه زد تا حواسش رو جمع کنه و با اخم به کاغذش اشاره کرد.
- دوس جهیونه
تیونگ لبخند کجی زد و با حرص نوشت:
- یعنی این وزغ بی مغز با هرکی دوس باشه دستشو میگیره میاره تو جلسه؟
چانیول لبشو محکم گاز گرفت و سعی کرد با ور رفتن با موهاش از شر خنده ای که هر آن ممکن بود صداش از کنترل خارج شه راحت بشه. انگار اون تنها آدمی نبود تو این جمع که دل خوشی از یری نداشت.
- جزو سهام دارای شرکته و دانشجو پزشکیه تو ساخت بعضی از مواد اولیه لوازم آرایشی ازش کمک میگیرن
تیونگ چند بار جمله ی روی کاغذ رو خوند؛ این دختر حتی از قبل هم به چشمش نفرت انگیزتر اومد؛ فاک بزرگی روی کاغذ نوشت و با تموم شدن حرفای مینا که از نظر تیونگ فقط یه مشت چرت و پرت بود، اول از همه از جاش بلند شد و بی توجه به نگاه های سرزنش گر و خیره بقیه از در بیرون رفت.
زندگی تیونگ قانون نداشت و یاد گرفتن اینکه چه موقع چه رفتاری باید داشته باشه نیاز به یه تایم طولانی مدت داشت. هرچند که حتی علاقهای هم به رعایت این قوانین نداشت چون اون پسر کله شق تر از این حرفا بود که تو ظاهر با آدمایی که ازشون خوشش نمیاد خوب رفتار کنه.
- یا وایسا
به بسته شدن در آسانسور خیره شد و بعد با کلافه به چرخید و به چانیول نگاه کرد.
- من خوشم نمیاد تا آخرین لحظه وایسم الانم حوصله ندارم سرزنشاتو بزار برا یه وقت دیگه ای
- سرزنش چیه بابا! شب با بکهیون بریم بیرون؟
تیونگ سری تکون داد، در آسانسور باز شد و تیونگ زودتر وارد شد.
- بکهیون امشب مرخصی گرفته تا به تفریحات ناسالمش برسه و فک نکنم دوست داشته باشی بیای اونجا
چانیول هم دنبالش راه افتاد و منتظر شد تیونگ دکمه طبقه مورد نظرشو بزنه و بیخیال گفتن "اون هرجا باشه و هرکار کنه رو من دوست دارم" شد.
- میخوای کجا بری؟
- کافه
چانیول هومی گفت و سکوت کرد؛ حسابی کارش لنگ تیونگ بود و باید به تمام سازایی که اون پسر میزد میرقصید. روز اول حتی فکرشم نمیکرد به این زودی باهاش صمیمی بشه، اما خب تیونگ یه جورایی ازنظرش دوست داشتنی بود.
تا رسیدن به کافه هردو سکوت کرده بود و تیونگ بشدت فکرش مشغول دوتا شخص بود "جونگوو" و "وکیل لی" و هرچند که هر پنج دقیقه جهیون پررنگتر از اونا دست به دست یری از مغزش رد میشد.
قهوهی تلخی که مقابلش بود رو کمی مزه کرد و سیگارش رو آتیش زد و بین لبهاش گذاشت.
- بکهیون خواسته یه سفر بریم و خب منم قصد دارم این کارو براش کنم... تو و دوستاتم میایین؟ به کمکت احتیاج دارم
تیونگ دود توی ریههاش رو بیرون داد و سوالی بهش چشم دوخت.
- میخوام بالاخره به بک پیشنهاد بدم
با خنده سیگارش رو تو جا سیگاری تکون داد تا خاکسترش بریزه؛ این مسافرت زیادی جالب میشد با وجود اونا و لوکاس، هرچند که لوکاس ازش خواسته بود حتما جونگوو رو هم بیاره و تیونگ حس خوبی به رابطه اون دونفر نداشت.
- شماهام اینجایین؟
صدای گوش خراش یری مستقیم رو مغزش رفت و باعش شد دندوناش رو روی هم بکشه و نگاهی که نفرت از توش میریخت بلند کرد؛ دستش رو دور دست جهیون حلقه کرده بود و با لبخندش دقیقا اعصاب تیونگ رو نشونه گرفته بود.
نیم نگاهی به چانیول انداخت و هردو به اجبار بلند شدن و تعظیم کوتاهی کردن.
- اینجا چیکار میکنید؟
تیونگ چشم چرخوند و آروم زمزمه کرد:
- آپولو هوا میکنیم
چانیول آروم خندید و با دیدن اخم جهیون به سرعت خندهاش از بین رفت و معذرتخواهی آرومی کرد. شروع به توضیح دادن ب نامه سفری کرد که با تیونگ و بکهیون ریخته بودن.
تیونگ سیگار بعدیش رو آتیش زد و با حرص ناخوداگاه به یری و جهیون که حالا رو به روشون نشسته بودن نگاهی انداخت. نگاهش گاهی به دست حلقه شده جهیون دور شونههای یری میوفتاد و گاهی به لبخنداشون و این بین فقط سعی میکرد با تموم کردن بسته سیگار و مشت کردن دستش حواسش رو از روبهروش پرت کنه.
جهیون با ابروهای بالا رفته به تیونگ نگاه میکرد و تیونگ چشم ازش گرفت. عمیق تر از سیگارش کام گرفت و مشغول ریتم گرفتن با انگشتش روی میز شد.
با حس ویبرهی گوشیش و دیدن پیام جونگوو لبخند محوی رو صورتش شکل گرفت. جونگوو عکس بکهیون رو درحالی که لخت روی تخت درازکشیده بود و نصف بدنش از تخت آویزون شده بود، فرستاده بود و زیرش نوشته بود "تیونگ این فقط خیلی احمقانه و حال بهم زنه" و کلی اموجی خنده! تیونگ تنها نوشت "احمق" و گوشی رو توی جیبش برگردوند.
- تو هم قراره بیای یری؟
با چشمای گرد شده سرش رو بلند کرد و به لبای یری خیره شد. تو دلش به تموم کائنات التماس میکرد که دختر نفرتانگیزی که با لبای قرمزش مشغول خوردن کیک شکلاتیش بود، سفر دوستانشون رو بهم نریزه و از همین الان تموم خوشی تیونگ رو زهرش نکنه.
- نه من برنامه های دیگه ای برای تعطیلات داشتم که با جهیون بریم اما خوب جهیون نیاز داره گاهی با دوستای دیگهاش هم وقت بگذرونه و قطعا الان فرصت خوبیه و قصد ندارم ازش این فرصت رو بگیرم
ابروهای تیونگ بالا پرید و ناخودآگاه "واو"ای از دهنش خارج شد؛ با لبخند کج همیشگیش به صندلی تکیه داد و بی توجه به دشمنی که تلاش برای مخفی کردنش نمیکرد گفت:
- چه خوب که عین کنه نمیچسبی بهش
درواقع حرفش دو پهلو بود و حرصی که تو صداش بود زیادی واضح بود. حتی نگاهش که به دستای چفت شده یری دور بازوی جهیون بود هم به خوبی تیکهای که انداخته بود نشون میداد. اما یری بی توجه بهش سرش رو به شونهی جهیون چسبوند و گفت:
- جهیون میدونه من چقدر دوسش دارم و قرار نیست اذیتش کنم یعنی همهی دخترا اینطورین وقتی به یکی زیاد علاقه داشته باشن با این کارشون علاقشون رو نشون میدن
تیونگ بی حوصله از بحث پیش اومده چشم چرخوند و سیگار دیگهای روشن کرد.
- شاید برات جالب باشه که بدونی من گی ام و علاقه ای به فهمیدن اخلاق دخترا ندارم
- و من باید نگران دوستم باشم و ازت دورش کنم؟
جهیون اعتراض کرد اما تیونگ بی توجه کمی روی میز خم شد تا نزدیک به یری بشه و بعد زمزمه کرد.
- اگه جات بودم همین کارو میکردم
به صندلی تکیه داد و به قیافه بهت زده ی اون سه نفر چشم دوخت کامی از سیگارش گرفت و سرش رو به سمت چپش خم کرد و دود رو بیرون داد:
- اما راستشو بخوای به شوگر ددی احتیاج ندارماگه داشته باشمم ترجیح میدادم با رییس جانگ بریزم روهم نه پسرش
صدای خنده ی چانیول بالاخره اون دو نفرو از بهت درآورد و جهیون با تاسف به تیونگ نگاه کرد. تیونگ امروز با بیتوجهای حرفای کنایهامیز چپ و راستش داشت از حد میگذروند.
- بچه جون اونقدرم ازت بزرگتر نیستم
تیونگ سیگارشو تکوند و ابروهاش با حالت نمایشی بالا افتاد و با خنده به چانیول نگاه کرد.
- این حرف یکم مشکوک نیست؟ داره بهم نخ میده با اعتراضش؟
بی توجه به خنده یری و چانیول سمت جهیون برگشت و با حرص زمزمه کرد:
- اما متاسفم نمیتونی ددیم باشه تو گی نیستی
چانیول سرش رو پایین انداخته بود تا با چشمای به خون نشستهی جهیون چشمتوچشم نشه. تیونگ چطور جرات این همه کلکل با اون رو داشت. هرچند که چانیول خوب میدونست دلیل حرفای تیونگ چی و چرا انقدر از جهیون کفریه!
- لاو فقط داره شوخی میکنه لازم نیست انقدر عصبی بشی
جهیون با تاسف از جاش بلند شد و به چانیول اشاره کرد تا دنبالش بیاد.
- زود بیا کلی کار مونده
و بی توجه به بقیه از کافه بیرون زد؛ چانیول با خنده از جاش بلند شد و رو به تیونگ چشمکی زد.
- با تشکر از تو قراره حسابی از من بخاطر خنده هام کار بکشه
و با عجله دنبال جهیون رفت. تیونگ شونهای بالا انداخت و به یری که همچنان مقابلش نشسته بود خیره شد. چرا اون نمیرفت؟ قصد داشت تا کی تیونگ رو با چهرهاش عذاب بده.
- فکر میکردم زیادی عوضی ای
- ولی من هنوزم فکر میکنم عوضی ای
بدون ثانیه ای مکث جواب یری رو داد که باعث خنده ی دختر مقابلش شد.
- اوکی شاید عوضی نباشی ولی باهات به آدم خوش میگذره هرچند که حس میکنم تو از من خوشت نمیاد
تیونگ پوزخندی زد و فکر کرد این دختر علاقه ای به فهمیدن کنایه ها نداره یا زیادی قلب مهربونی داره!؟
- تو دنبال دلقکی نه هم صحبت ولی متاسفم من نه دلقکم نه علاقهای به صحبت با تو دارم
~~~~
بعد از کار چانیول ازش خواسته بود تا هرسه نفر باهم پیش بکهیون برن و تیونگ بخاطر پیام جونگوو که بهش خبر داده بود همراه بکهیون میره، به اجبار قبول کرده بود. روی صندلی عقب دور از زاویه دید جهیون نشسته بود و تندتند چیزی رو برای لوکاس تایپ میکرد.
- لی جوهان وکیله نمیدونم حالا وکیل مینا یا نه ولی امروز دیدم باهم حرف میزنن و بزور اسمش رو دراوردم هرچقدرم دنبالش رفتن به چیزی نرسیدم الان چیکار کنم؟ میتونی پیداش کنی؟ اصلا لازمه که پیداش کنم؟
- تو فکری!
با صدای چانیول به سرعت پیام رو ارسال کرد و گوشیش رو داخل جیبش برگردوند.
- بهت گفتم نیاییم اینجا بعد رییس جانگم دنبال خودت اوردی هیونگ؟
چانیول خندید و نیم نگاهی به اخمای توهم جهیون انداخت "رییس جانگ" با خودش زمزمه کرد و با دیدن ماشین بکهیون یه گوشه نگه داشت.
- اینجا چیکار میکنه
- گوه میزنن به دیواراش... چیکار میخوان کنن؟!
تیونگ تو جواب چانیول منطقیترین توصیف رو از کار اونا رو از نظر خودش داد و از ماشین پیاده شد. درواقع حقیقتش همین بود جونگوو و بکهیون علاقه زیادی به کشیدن اون به قول خودشون اثار هنریشون روی دیوارای این شهر داشتن. هرچند که از نظر تیونگ فقط ترکیب چند تا رنگ و زشت کردن خیابون بود.
- تاریکه مراقب باش
ناخوداگاه با دیدن جهیونی که سعی میکرد زمین نخوره گفت و دستش رو گرفت.
- ممنون
جوابی نداد و چانیول با سرعت بیشتری جلوتر ازشون راه افتاد. تیونگ سعی میکرد به این همه نزدیکی و تماس دوباره دستاشون بهم فکر نکنه ولی لعنت بهش بعد از یبار چشیدن اونا حالا دیگه نمیتونست بهش فکر نکنه.
- من واقعا بابت...
- جرات داری دربارهاش حرف بزن اونوقت نه به رییس بودنت اهمیت میدم و نه به احترام به بزرگتر و نه به هیچ فاک دیگهای و مشتم رو تو صورتت میکوبم
تیونگ با عصبانیت گفت و خواست ازش فاصله بگیره اما جهیون به استین تا خوردهاش چنگ زد و زمزمه کرد.
- لطفا جایی رو نمیبینم
- گاد یه مشت کور دور من جمع شدن
تیونگ با خودش زمزمه کرد و دست جهیون گرفت و با چراغ قوه گوشیش سعی کرد مسیر رو روشن کنه. اون از جونگوو که همیشه با این کارش ازارش میداد و اینم از جهیون!!!
- داغی
- به درک
تیونگ با لجبازی گفت و سعی کرد تماس کمتری با جهیون داشته باشه. هرچند که از صدای گرفته اون هم مشخص بود سرماخورده و تیونگ تموم مدت متوجهاش شده بود.
- تب داری؟
- مهمه؟
تیونگ درحالی که بازوی جهیون رو میکشید تا جلوی پا گذاشتنش روی اون تیکه شیشه رو بگیره زمزمه کرد.
- چرا انقدر بداخلاقی تیونگ؟
- نباید باشم؟
- تو فقط داری با جوابات منو میپیچونی!
جهیون هم داشت کمکم عصبی میشد اما حتی یه صدم احساس تیونگم نمیتونست درک کنه. تیونگ هم غرورش شکسته بود و هم قلبش و حالا مجبور بود تظاهر کنه که رابطشون چقدر نرماله!
- توهم با حرفات دقیقا داری رو مغز من قدم میزنی
- یطوری رفتار نکن انگار من مقصر بودم
- نکنه من مقصرم؟
تیونگ ایستاد و تازه متوجه نگاه خیره جیهون روی خودش شد ولی انقدر عصبی بود که حتی به اون نگاه هم اهمیت نده.
- من مست بودم
- به هیچجام نیست که تو مست بودی یا نبودی
داد کشید و دست جهیون رو ول کرد و چند قدم ازش فاصله گرفت.چطور همه چی رو داشت گردن مست بودنش مینداخت؟ چرا نمیفهمید حرفای صبحش رو نمیتونست با بهونه مست بودن توجیح کنه.
- من رییستم
- اینجا شرکت نیست که تو رییسم باشی الانم خودت بیا به من هیچ ربطی نداره
تیونگ گفت و بی توجه به جهیون چراغ رو سمت دیگهای گرفت و ازش دور شد.
- یاا تیونگ... اخ
تیونگ به سرعت سمتش چرخید و با دیدنش روی زمین آهی کشید و کنارش زانو زد. لعنتی حتی یه ثانیه هم نمیشد ولش کنه.
- چی شد؟
- زانوم
نگاهی به شلوار پاره شده و زانوی زخمیش انداخت.
- درست مثل بچههایی رییس جانگ
- تو که گفتی من رییست نیستم
- گااااد
تیونگ با حرص داد زد و سعی کرد از جا بلندش کنه. دستشو دور کمر جهیون انداخت و دست جهیون دور گردنش حلقه شد.
- بهم فرصت نمیدی حرف بزنم
نزدیکیش به جهیون داشت اذیتش میکرد و به اندازه کافی بخاطر بوی عطرش اعصابش تحت فشار بود.
- حرفاتو زدی تو گی نیستی و منم منشیام که تو توی مستی اشتباهی بوسیدیش دیگه مشکل چیه؟
- مشکل همینه که...
- تیونگ تو دوساعت اینجایی؟
با صدای جونگوو هردو سمتش چرخیدن و تیونگ نفس راحتی کشید. از ادامه دادن اون مکالمه میترسید و جونگوو فرشته نجاتش شده بود. نمیدونست قراره ته مکالمشون برسه به اینکه "خب من استریتم و نمیخوام اینطوری باشه" یا حتی "من روی یری کراش دارم و این متقابله"
- زمین نخوری
تیونگ مثل پدرای نگران به جونگوو نگاه کرد و سعی کرد با چراغ تو دستش مسیر رو براش روشن کنه.
جونگوو هیجان زده با اسپری تو دستش مقابلشون قرار گرفت و با دیدن پسری که به تیونگ تکیه داده بود اخم کرد. این همون مردی نبود که گند زده بود به حال خوب دوستش؟ یا همونی که مارکاش هنوزم روی تن و گردن تیونگ خودنمایی میکرد؟
- جانگ جهیون رییسم... کیم جونگوو دوست صمیمیم
تیونگ به سرعت معرفیشون کرد و سعی کرد کمرش رو زیر فشار وزن زیاد جهیون صاف کنه.
- خوشبختم
- من نیستم
جونگوو با حرص گفت و سعی کرد تیونگ رو کنار بکشه.
- این همونه که...
- یا جونگوو
تیونگ به سرعت با دست آزادش جلوی دهن جونگوو رو گرفت و جونگوو با حرص دستش رو کنار زد.
- زودتر بریم پیش اون دوتا
باقی راه رو تیونگ سعی میکرد جهیون رو حمل کنه و جونگوو با چراغ مسیرشون رو روشن نگه داشته بود. و هرسه به طرز عجیبی سکوت کرده بودن. جهیون نمیدونست چطور قراره حرفاش رو به تیونگ بزنه و تیونگ نمیدونست تا کی قراره از جهیون فرار کنه و تهش انقدر بهش نزدیک بمونه و جونگوو تو طول راه فکر میکرد چرا باید یه آدم تو دیدار اول انقدر عوضی به نظر برسه!
به منطقهای که تا چند دقیقه قبل جونگوو و بکهیون درحال نقاشی کشیدن بودن رسیدن که با چراغ بزرگی روشن شده بود. تیونگ بیخیال جهیون شد و به سرعت سمت دیوار رفت.
- وای چقدر زشت شده
- از قیافه تو الهام گرفتم
بکهیون با خنده گفت و به چشم غرههای تیونگ اهمیتی نداد. تیونگ اسپری قرمز رنگی که هنوز تا نیمه پر بود رو برداشت و سمت دیوار رفت.
- تیونگ اون قسمت نقاشی منه نزدیکش نشو
اخم کرد و سعی کرد تیونگ رو کنار بکشه. البته که پاپی کوچیکشون رو هیچی جز نقاشیاش انقدر حساس نبود.
- پس نظرت چیه بجا اون رو این لباس خوشگلت نقاشی کنم؟
- جرات داری این کارو بکن میدونی که این هدیهی مامانم و.... یااااا توی لعنتی
نگاه ناباورش رو بین لباسش و خندهی رو اعصاب تیونگ چرخوند.
- ازت متنفرم تیونگ شی.... خودتو مردهههه فرض کن
به اولین اسپری که روی زمین بود چنگ زد و بی توجه به اون سه نفری که به رفتار بچگانشون میخندیدن دنبال تیونگ افتاد. تیونگ سرعتش پایینتر بود اما قطعا میدونست کجا قایم بشه که دست جونگوو بهش نرسه.
خودش رو پشت جهیون قایم کرد و بدن ظریفش کاملا پشت سر جهیون پنهان شده بود.
- برو اونور
جونگوو با اخم گفت و جهیون شونههاش رو به معنی "به من چه" بالا انداخت. جونگوو میچرخید و جهیون هم همراهش میچرخید تا تیونگ رو پشتش مخفی نگه داره. چانیول با خنده حرکاتشون رو دنبال میکرد و بی حواس دستش رو از پشت دور شکم بکهیون حلقه کرده بود و سرش رو به شونهاش تکیه داده بود. بکهیون اما سعی میکرد به این همه نزدیکی چانیول توجه نداشته باشه و خودش رو با دیدن اونا سرگرم کنه. درهرصورت که فعلا مجبور بود به اون مرد نزدیک بمونه!
- همینو میکوبم تو سرتا بیا برو اونورررر
جونگوو بالاخره حرصی گفت و سعی کرد بازوی جهیون بگیره و کنار هولش بده. اما جهیون بیخیال هردو بازوی جونگوو رو گرفت و به چشماش زل زد.
- نرم چی میشه؟
جونگوو سرجاش بی حرکت موند و به اسپری سبز بدرنگی که تو دستش بود نگاه کرد. تیونگ بالاخره که باید تاوان کارش رو میداد حالا یا خودش یا رییسی که علاقه خاصی بهش داشت.
- باشه پس اینطوریه؟!
بدون تردید اسپری رو بالا اورد و تو صورت، گردن و موهای جهیون خالی کرد.
"فاک"
صدای تیونگ تو صدای خنده چانیول و بکهیون گم شد و جونگوو چند قدم عقب رفت.
- عا هیونگ.... دیدی چی شد؟ ببخشیددددد
جونگوو با لحن مسخرهای که سعی میکرد مظلوم نگهش داره تک تک کلماتش رو به زبون اورده بود. ولی اون کلمه و اون برق چشمها باعث شده بود جهیون مغزش برای چند ثانیه از کار بیوفته و محوشون بشه.
- جونگووی احمققق
"جونگوو"
با خودش زمزمه کرد و به لبخند شیرین پسر زل زد. چرا این حس عجیب داشت؟
YOU ARE READING
Yuanfen "NCT"
Fanfiction🥀𝐅𝐢𝐜 Yuanfen 🥀𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞 Angst, Romance, Drama 🥀𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 Luwoo, Jaeyong 🥀𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫 Sunlayower (XBACK) در ژاپن یه افسانه هست به اسم "نخ قرمز سرنوشت" دو نفری که با این نخ قرمز بهم وصل شده باشن، به عنوان معشوقه هم دیگه سرنوشتشون از قبل ت...