#forbidden_love
#part_2
#Miss_Nپادگان شماره ۱۲۱...دفتر فرماندهی
"لطفا بشینید آقای پدلکی...من جفری دین مورگان هستم و فرمانده ارشد و تقریبا همه کاره این پادگان هستم...تمام سرتیپ ها و مربی ها زیر نظر من کار میکنن و باید بگم خیلی خوشحالم از اینکه به ارتش ملحق شدید تا به کشورتون خدمت کنید حقیقت اینه که..."
"حقیقت اینه که من از تو پدرم و ارتش آمریکا متنفرم و میخوام سر به تن هیچ کدومتون نباشه...حقیقت اینه افتخارت بخوره تو سرت...چون من بخاطر کشورم اینجا نیستم فقط بخاطر پدر دیکتاتور وحشیم که چون همجنسگرام منو آورده اینجا الان جلوت نشستم جفری دین مورگان...فهمیدی پس چرندیاتتو واسه خودت نگه دار"
جرد با چنان خشم و فریاد و نفس نفس زدن جملشو تموم کرد که دهن پدرش باز مونده بود و برای چند لحظه جا خورد ولی مورگان کاملا خونسرد بودو حتی ابروش هم بالا نرفت...انگار کاملا انتظار یه چنین چیزی رو داشت...
جرد منتظر واکنش مورگان بود که پدرش از موهاش گرفتشو شروع کرد به سیلی زدن...
مورگان از جاش بلند شد و سریع خودشو به جرالد رسوند و جرد و روی صندلی نشوند..
"جناب پدلکی بهتون هشدار میدم که الان پسرتون جز سربازها و دارایی های ارتش آمریکاس پس اگر یه مو هم از سرش کم بشه باید خسارتشو بدید پس همین الان اینجارو ترک کنید و تربیت جرد رو به ما بسپارید...
از همین ثانیه به بعد تمام اختیارات جرد با منه و شما دیگه هیچ اختیار و کنترلی رو پسرتون ندارید...همین الان از جلوی چشمام دور شید...الان آقای پدلکی"
جرالد با خشم برای بار آخر به جرد نگاه پر کینشو انداختو سری تکون داد و آرزوی مرگ برای جرد کرد و اتاق رو ترک کرد...جفری با خون سردی سرجاش نشستو به صورت بی رنگ و رو و کبود و زخمی جرد که مشخص بود همش کار پدرشه و به تازگی هم اتفاق افتاده و بدن لاغر و بی جون جرد خیره شد...
مورگان یه آدم محکم و قوی و به وقتش برای دشمن ها وحشی و بی رحم بود ولی به وقتش همون قدر مهربان و با ملاحضه بود..
پرونده جردو کاملا مطالعه کرده بود..
از تمام زندگی،علایق و شخصیت جرد خبر داشت...
کارش این بود..مطالعه شخصیت و روان شناسی سربازهاش..میدونست جرد یه انسان خیلی مهربان با روحیه حساس و لطیفه و عاشق نقاشیه و اتفاقا نقاشی هاش هم شاهکاره..
حتی از ریز نمراتش تو مدرسه هم خبر داشت...
از آسیب های روحی و فیزیکی و دعواها و شکنجه های خانوادش هم خبر داشت...جفری از همه چی زندگی و شخصیت جرد خبر داشت..
حتی میدونست اون همجنسگراست و چندین بار خانوادش برای درمانش به کشیش های کلیسا و جلسات روان درمانی رفتن تا پسرشون به اصطلاح از این گمراهی و تاریکی نجات بدن ولی فایده ای نداشته...
KAMU SEDANG MEMBACA
Forbidden love ⛔
Fiksi Penggemarداستان عشق یک سرباز و فرمانده ارتش که حین جنگ همدیگرو میبینن ولی درست زمانی که همه مردم و خصوصا بقیه سربازها و ارتش از همجنسگرایی بیزارن.. آیا اونا میتونن از پس این همه نفرت و توطئه و تحقیر بر بیان؟؟ کانال تلگرام داستان های جی۲، وینسست من @J2fanfics