برای خوندن ادامه همین فف و بقیه فف ها و وان شات های جی۲ و ویتسست و برادرانه به کانال تلگرامم بیاید.
@J2fanfics آیدی کانال تلگرامم_______________________________________
#forbidden_love
#part_13
#Miss_nهلوووووووو میس می؟؟؟
من برگشتم👋👋😉😌
خب بریم ادامه
_____________________________هنوز یک روز نگذشته بود که دوباره گروهان برای عملیات و پاکسازی محل دیگه اعزام شده بود و این اتفاق چند روزی که دیگه شمارش از دست جرد خارج بود تکرار شده بود.
بعضی دفعات رفت و برگشتشون بیشتر از یک روز طول میکشید، بعضی دفعات خسارت کمتر بود و بعضی اوقات خسارات بیشتر.
تعداد کشته ها گاهی کمتر بود و گاهی بیشتر...
تمام سربازهایی که جرد تو اون مدت توی پادگان دیده بود اعزام شده بودن و جرد باورش نمیشد که بعضی روزها وقتی اسامی کشته شده ها اعلام میشد دیگه نمیتونست صورت بعضی هاشون رو ببینه و این برای جرد دردناک بود.
جنسن هم هر بار باهاشون میرفت.
هنوز زخم کتفش خوب نشده بود ولی به عنوان فرمانده جنگ باید کنار سربازها حضور پیدا میکرد.
جنسن علاوه بر مدیریت گروهان، حکم انگیزه و اراده رو هم برای سربازها داشت پس اگر نمیرفت میدونست که روحیه سربازها پایین میاد و درضمن خیلی از سربازها با زخم های مختلف رو بدنشون اعزام شده بودن و جنسن هم از این قاعده مستثنی نبود.
هردفعه موقع اعزام جرد میموند و به کارهای اتاق مخابره و پشتیبانی رسیدگی میکرد.
به قدری تو همین چند وقت ماهر شده بود که دیگه نیازی به سوال از جفری نداشت و خودش در مواقع لزوم اخبار رو به ارگان های مربوطه مخابره میکرد.
البته این مخابره ها تحت نظر کامل جفری و با اجازه و اطلاع اون انجام میشد.
چیزی که جرد رو خیلی مستثنی کرده بود هوش و ذکاوت زیادش تو کار با ماهواره ها و لوکیشن یابی ها بود که حتی چندین بار هم جون گروهان رو نجات داده بود.
جرد الان علاوه بر پیدا کردن گروهان به وسیله ماهواره ها، محل اختفای دشمن و تانک هاشون رو هم پیدا میکرد و به گروهان خودشون اطلاع میداد و به کمک جرد هر بار دشمن رو غافلگیر میکردن و این باعث میشد تعداد تلفاتشون چه به لحاظ جانی چه سلاحی کمتر بشه.
این موفقیت ها تنها چیزی بودن که جرد رو آروم میکردن و ذهنش رو از موضوع نرفتن و نجنگیدن پرت میکردن.
ولی هیچ کدوم از این ها نمیتونست فکر و ذهنش رو از رفتن جنسن و چد پرت بکنه.
هم عشقش و هم بهترین دوستش هر بار جلوی چشم های جرد به جنگ اعزام میشدن و جرد هربار طوری باهاشون خداحافظی میکرد که انگار آخرین باره که قراره ببینتشون و این جرد رو به شدت میترسوند.

YOU ARE READING
Forbidden love ⛔
Fanfictionداستان عشق یک سرباز و فرمانده ارتش که حین جنگ همدیگرو میبینن ولی درست زمانی که همه مردم و خصوصا بقیه سربازها و ارتش از همجنسگرایی بیزارن.. آیا اونا میتونن از پس این همه نفرت و توطئه و تحقیر بر بیان؟؟ کانال تلگرام داستان های جی۲، وینسست من @J2fanfics