کانال تلگرامم....برای خوندن ادامه این داستان و کلی داستان دیگه: @J2fanfics
___________________________________
#forbidden_love
#part_14
#Miss_n
مطمئن بود دیگه بدنش از مغزش فرمان نمیگیره...
صداهای محو و گنگی رو اطرافش میشنید ولی به هیچ وقت توانایی درک و هضمشون رو نداشت.
"کمکشون کنید بلند شن...داره خون ریزی میکنه. با احتیاط بذارینش تو ماشین...با احتیاط" بار دیگه صدای ایان بود.
دست هایی رو از گوشه چشمش میدید که داشتن سمتشون میومدن...
سعی کرد دست هارو کنار بزنه...دلش نمیخواست هیچ کس بهش دست بزنه..
"برید کنار برید کنار....نه نه..نه...اون نباید تیر میخورد...نباید...تیر...میخورد...همش...همش...بخاطر من..من..بود...اگه من...اگه..من..."
با گریه و اشک هایی که روی صورتش میریختن تقریبا داشت التماس میکرد.
چد آروم به ایان اشاره کرد که راضی کردنشو به عهده اون بذاره...
آروم جلو رفت و کنارش نشست...
دستشو آروم رو شونش گذاشت و فشرد که باعث شد سرشو سمت چد بچرخونه و نگاهش کنه...
"ت...تقصیر منه چد...تقصیر احمق بازی و بی حواسی منه...اگه من حواسمو جمع میکردم...اگه من...گولشو نمیخوردم اگه من انقدر ترسو و بی عرضه نبودم و شلیک میکردم الان الان جنسن برای دفاع از من تیر نمیخورد"
چد بیشتر به جرد چسبید...باید هر چه زودتر راضیش میکرد.
"جی لطفا...تیر به پهلوش خورده و خطرناکه باید هرچه زودتر انتقالش بدیم...اگه همین الان خودت نذاری ببریمش هم واسش خطرناک میشه هم مجبور میشیم به زور ببریمش...جردددد میشنوی؟؟"
جرد که انگار با شنیدن اسم خودش که چد اونو توی گوشش فریاد زد تازه به خودش اومده بود دستاشو از دور جسم بی حرکت جنسن باز کرد.
به دستور ایان سریعا جنسنو تو ماشین گذاشتن تا سمت درمانگاه مجهز ارتش ببرن.
فلش بک به تیراندازی
سرباز دشمن به زور و با ترس و لرز دستشو بالا گرفتو تفنگو سمت جرد نشونه گرفت...
جنسن به جرد نزدیک بود و وقتی دید جرد قدرت تیراندازی یا حتی حرکت نداره انگار که خشکش زده سرعتشو بیشتر کرد و خودش رو به جرد رسوند.
درست همون موقع که از کنار، جردو به سمت چپ هول داد تیر شلیک شد و به پهلوی راست جنسن اصابت کرد.
جنسن خودشو روی جرد پرت کرد تا مثل سپر ضدگلوله ازش محافظت کنه..
همون طور که تو آغوش هم بودن و جنسن با چشمای خسته به جرد خیره شده بود آخرین جملشو گفت:
YOU ARE READING
Forbidden love ⛔
Fanfictionداستان عشق یک سرباز و فرمانده ارتش که حین جنگ همدیگرو میبینن ولی درست زمانی که همه مردم و خصوصا بقیه سربازها و ارتش از همجنسگرایی بیزارن.. آیا اونا میتونن از پس این همه نفرت و توطئه و تحقیر بر بیان؟؟ کانال تلگرام داستان های جی۲، وینسست من @J2fanfics
