#forbidden_love
#part_5
#Miss_nجنسن و مورگان از مدت ها قبل جرد رو زیر نظر داشتن و اونو کاملا میشناختن و همون موقع بود که جنسن مطمئن بود وقتی جرد به اینجا بیاد به قدری ازش مراقبت میکنه تا تلافی این سال ها شکنجه خانوادشو در بیاره ولی انگار خودش هم به آسیب های جرد افزوده بودو تو نگه داشتن قولش شکست خورده بود.
حتی اون هم باعث صدمه و رنجش جرد شده بود.
نمیخواست این طوری بشه.
نمیدونست چرا با جرد این طوری برخورد میکنه و نسبت بهش گارد میگیره چون هیچ وقت برای سربازهای که روزهای اول آموزشیشون بود جز چند بار تکرار و تذکر هیچ وقت تنبیهی در نظر نمیگرفت.
شاید هم میدونست چرا.
شاید دلیل تمامی گارد گرفتناشو میدونست.
جنسن عاشق جرد شده بود تو تمام این چهارماهی که زندگی جرد رو زیر نظر داشت و حس میکرد که جرد نقطه ضعفش شده و عمیقا جرد براش مهم شده.
جنسن به خودش قول داده بود که نذاره هیچ کس وارد قلبش بشه و انگار جرد موفق شده بود قلعه دل جنسنو فتح کنه.
با وجود جرد حس میکنه، همه چی رو حس میکنه، تمام عواطف و احساساتی که تو تمام این سال ها تو قبرستون ذهنش دفن کرده بود رو دوباره داره حس میکنه و این باعث ترس و وحشت جنسن میشد.
باعث میشد اون آدم مطمئن و با اعتماد به نفس همیشگی نباشه و در مورد تصمیماتش دچار شک و تردید بشه و براش سوال پیش بیاد.
همه این ها یعنی ضعف و ضعف تو دایره لغات فرمانده بی رحم، جنسن اکلزی که تو ذهنش پرورش داده بود جایی نداشت.
درمانگاه پادگان
"فرمانده اکلز من در جایگاهی نیستم که چیزی رو به شما گوشزد کنم ولی باید بگم با نگاه اجمالی که به بدن جرد انداختم جای زخم ها و کبودی ها و سوءتغذیه باعث ضعف شدید بدنش شده و مطمئنم زخم های دیگه ای هم زیر لباساش هست که بدون اجازه خودش نمیتونم چکشون کنم.
نگرانی اصلیم اینه که نکنه جراحات داخلی جدی داشته باشه.
تا اون موقع که بتونم ازش اجازه بگیرم و چکش کنم خواهش میکنم بهش سخت نگیرید..
میدونم شما نمیتونید بین سربازها فرق بذارید ولی حداقل تنبیه های اضافه براش در نظر نگیرید اگه امکانش هست"دکتر راجرز که مرد جاافتاده و باتجربه و کاربلدی بود برای آخرین باز شرایط جرد رو چک کرد و سرم و چندتا مسکن و ویتامین بهش تزریق کرد.
جنسن ازش خواست که حواسش به جرد باشه و وقتی که جرد حالش خوب شد خودش به اتاقش برگرده و از درمانگاه و اتفاقات که افتاده به هیچ کس حرفی نزنه تا کسی شک نکنه.
تو فکر حرفای دکتر بود که گوشیش زنگ خورد.
میتونست حدس بزنه کیه.
"بله قربان...چشم قربان الان میام"

YOU ARE READING
Forbidden love ⛔
Fanfictionداستان عشق یک سرباز و فرمانده ارتش که حین جنگ همدیگرو میبینن ولی درست زمانی که همه مردم و خصوصا بقیه سربازها و ارتش از همجنسگرایی بیزارن.. آیا اونا میتونن از پس این همه نفرت و توطئه و تحقیر بر بیان؟؟ کانال تلگرام داستان های جی۲، وینسست من @J2fanfics