³

700 214 11
                                    

شیائو ژان با صورتی خیس از عرق که ناشی از اضطراب از دست دادن شغلش بود پشت میزش نشست.هرچه بیشتر گذشت ژان بیشتر به گندی که زده بود پی برد.


یوبین با دیدن صورت آشفته ی ژان به سمتش اومد و بعد از گذاشتن دست راستش روی شونه اش گفت " ژان گــه مشکلی پیش اومده؟"


ژان با وحشت از روی صندلی بلند شد و بعد از گذاشتن دو تا دست هاش روی شونه های یوبین با صورت جمع شده از نگرانی گفت" یوبین! فکر کنم بدجوری گند زدم! احتمالا به زودی خبر اخراج شدنم به گوشت میرسه"


یوبین که حالا نگران تر از قبل شده بود با تعجب پرسید " پس ماگ قهوه ات کجاست؟ چرا انقدر یهویی این حرفا رو میزنی؟"یوبین اصلا دلش نمیخواست به زودی یه دوست صمیمی و تنها همکاری که می تونست باهاش ارتباط برقرار کنه رو از دست بده


"داستانش مفصله اما بدون که بدجوری گند زدم"


"بسیار خب آروم باش و سعی کن یه نامه ی عذرخواهی و اظهار ندامت برای رئیس بنویسی،چطوره؟"


شیائو ژان با شنیدن این پیشنهاد یوبین آه بلندی کشید"ایکاش به همین آسونیا بود،بگو ببینم امروز قرار بود شرکت میزبان مهمون مهمی باشه؟"
یوبین برای لحظه ای مکث کرد و بعد از فکر کردن گفت " آهـــ....خب آره فکر کنم رئیس جدید؟ چرا می پرسی؟"


شیائو ژان نا امید از کائنات، اعتراف کرد"خب...احتمالا درو کوبیدن بهش" خبر نداشت آدمای اطرافش دارن حسابی گوش هاشونو تیز کردن و دارن به سوژه ی جدید می خندن.


میان میان به هیجان از روی صندلی بلند شد و بعد از نزدیک شدن به ژن پرسید"ژان گـه؟ جدی میگی؟چطور همچین اتفاقی افتاد؟"


ژان نگاه مستاصلی به دختر مقابلش انداخت و تو اون لحظه نمیدونست بخنده یا گریه کنه.


" خب تعریف کن ببینم چه شکلیه؟..... نگو که عجوزه ی خرفت قراره رئیس جدیدمون باشه...امیدوارم که اینطور نباشه"


"مگه آدمای پیر خار دارن؟" این صدای همکار دیگه ای بود که برای همراهی با میان میان به جمعشون ملحق شد و طولی نکشید که همهمه کل دفتر رو پر کرد.شیائو ژان کم کم داشت دیوونه میشد.انگشت های بلندشو میون ابروهاش کشید و بعد از سر دادن آه تقریبا بلندی گفت "اصلا مطمئن نیستم که خودش باشه،اوکی؟و اینکه نخیر.... پیر مرد نیست"


و این جمله ی ژان میتونست بهترین خبری باشه که به گوش خانم های دفتر میرسه، یکی از اونها به نمایندگی بقیه با نفس حبس شده از هیجان وصورت به وجد اومده ای پرسید " وای خدای من؟ سکسیه؟ مجرده؟ از هیکلش برامون بگو..."


" دهنتو ببند میــــرا! بگو چی تو سرت میگذره؟ نکنه میخوای بری منشی رئیس جدید بشی؟" سوالات مسلسل وار کسی که اسمش میــرا بود با خوردن یه ضربه به کونش از طرف یکی از همکارا به پایان رسید و بعد از پشت چشم نازک کردن"خودت دهنتو ببند " ای گفت و رد شد.

𝐆𝐫𝐞𝐰 𝐔𝐩 𝐓𝐨 𝐁𝐞 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐇𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝Where stories live. Discover now