میان میان لب و لوچه اشو جمع کرد و گفت" تبریک میگم! اما چرا ازمون مخفی کردی؟" و ضربه ای دوستانه به بازوی ژان زد.
ژان چسب پهنی روی جعبه ای که از وسایل شخصیش پر شده بود،کشید و گفت"خب هنوز مطمئن نبودم"
میان میان سرشو تکون داد و نوچی گفت" ای بابا داری میری یه دفتر دیگه اما هنوزم کسی نفهمید اون کسی که مخفیانه بهت ابراز علاقه می کرد کی بوده"
"تعجب میکنم چرا امروز خبری ازش نشده؟" یوبین به سمت هردو همکارش برگشت و ادامه داد" شاید چون فهمیده ژان گه داره ازین دفتر میره دلش شکسته "
"با این وضع دیگه کسی نمیتونه همچین چیزایی رو برات بیاره،چون قراره بری طبقه ی هشتم وَر دل رئیس جدید" میان میان آه بلندی کشید" ایکاش یه نفر منو همینقدر دوست داشت..."
شیائو ژان با فکر هدایایی که تو این چند روز دریافت کرده بود با نگرانی به فکر فرو رفت و گفت"خودم نمیدونم چی بگم،اون آدم کلی هدیه بهم داد و من حتی نتونستم بفهمم کیه"
یکی دیگه از همکارا اضافه کرد " خب یه جورایی تقصیر خودشه که هیچ اسمی از خودش نبرده،درسته؟"
به صحبت و گفتگو ادامه دادند تا وقتی در دفتر با صدای بـــنگ باز شد.همگی با دیدن شخصی که تو چارچوب ظاهر شد کمی تو جاشون پریدن.
همونطور که انتظار می رفت! هــه پنگ با نگاه منزجر کننده ای روی صورت کج و کوله اش و ابروهایی که از شدت عصبانیت به هم گره خورده بود وارد دفتر شد.دورهمی کوچیک کارمندا، با دستپاچگی سرفه های مصنوعی به راه انداختن و با عجله پشت میزهاشون نشستن.هه پنگ دو بار کف دست های بزرگش را به هم کوبید و به ژان نزدیک شد " واو! باورم نمیشه تو یه چشم بهم زدن ترفیع گرفته باشی" ژان در جواب تمسخر او هیچ حرفی نزد.
"چطوره بریم بیرون یه گپ دوستانه باهم داشته باشیم؟"
شیائو ژان با آه بلندی سرشو تکون داد و به همراه هه پنگ از دفتر خارج شد.
میان میان دست به سینه شد و با کلافگی گفت " این خِیر ندیده واقعا آزاردهنده است"
یوبین آهی کشید و به نشانه ی تایید گفت " باهات موافقم"
***
هه پنگ درست مقابل ژان ایستاد و با لحن محاکمه کننده ای گفت" تو هیچ کاری نکردی که حتی لیاقت یه تشویق ساده رو داشته باشی،نکنه واسه رئیس جدید دلبری کردی که همچین پست مهمی بهت داده؟"
ژان برای فرو بردن خشم دستشو محکم مشت کرد، هه پنگ واقعا باهاش بی رحمانه حرف میزد.ژان حتی کاری خلاف میلش انجام نداده بود که تحریکش کنه.
" ازونجایی که پست جدیدت از من بالاتره،توهم برت نداره و فکر نکن قراره رئیس من بشی! تو هیچی جز برده ی رئیس جدید نیستی پس زیادی خودتو دست بالا نگیر.درضمن اگه حرفی در مورد من به رئیس بزنی اونوقت قسم میخورمـــ ... "
YOU ARE READING
𝐆𝐫𝐞𝐰 𝐔𝐩 𝐓𝐨 𝐁𝐞 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐇𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝
Fanfiction─نام فیکشن: ࿐࿔💍Grew Up To Be Your Husband 💍࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: کمدی، رومنس، فلاف ─نویسنده : Endless_infinity ─مترجم: Avy🍓🌿 ─وضعیت: Full ─حتی نمیتونید تصور کنید وقتی به یه بچه قول میدین چقدر میتونه مصمم باشه. ➥All rights reserved to the ori...