¹⁰

630 188 10
                                    

به محض اینکه ژان به اتاقش رسید درو پشت سر خودش بست و همینطور که نفس نفس میزد، با صورت گُر گرفته و متحیر به در تکیه داد" همین الان رو میز رئیس، باهاش یه بوسه ی داغ و خیس داشتم...اون هم تو روز اول کاریم" چند بار نفس عمیق کشید و با لب های غنچه کرده نفسشو بیرون داد و سعی کرد با این کار ضربان قلب خارج از کنترلش رو رام کنه.


" و مهم تر از همه...اون دوست دوران بچگیمه....16 سال قبل....محض رضای خدا! چطور ممکنه بهم احساسی داشته باشه؟"


شیائو ژان دستی لای موهاش کشید و به برآمدگی بین پاهاش توجه کرد.حسابی ژان کوچولو رو از یاد برده بود" خواهش میکنم ازت پسر خوبی باش و برگرد سرجات"


هیسی کشید و به سختی سمت میز کارش برگشت.عضو سرکشش داشت بدجوری اذیتش میکرد و برای آزاد شدن معترض بود.شیائو ژان صورتشو جمع کرد و تمام تلاششو کرد تا نادیده اش بگیره،آخه مگه بی شرمانه تر ازین هم میشد که بخواد سر کار جق بزنه؟وقتی به میز رسید سریع روی صندلی نشست.


نوک بینیشو خاروند " این دیگه چه کوفتی بود؟"


دست تو جیب برد و موبایلشو بیرون آورد و شماره ی یوبین رو گرفت.


بعد از دو قرن پشت خط منتظر موندن بالاخره یوبین جواب داد " الو؟جانم آقای ژان؟"


"صبح بخیر بین، ببخشید که مزاحم کارت شدم" بعد از عذرخواهی به صفحه ی مشکی مانیتور خاموش مقابلش زل زد و بعد از زوم کردن روی صورت خودش متوجه لب های متورمش شد، یه بار دیگه موجی از گرما تمام بدنش رو دربر گرفت.خب اگه شیائو ژان میخواست صادقانه اعتراف کنه باید میگفت که رئیس جوونش واقعا تو این کار تبحر داشت اما قرار نبود کسی دیگه ازین موضوع خبردار شه.


" الو؟ ژان ژان داری کجا سیر و سفر میکنی؟ چرا زنگ زدی؟"


همچنان که به صورت خودش زل زده بود گفت" عا....اومــ...ببخشید...فقط ...."


" چیه؟ نکنه به همین زودی دلت برام تنگ شده پسر؟"


شیائو ژان بلند خندید" خب آره،همینطوره...همینطوره...اما خودمم باورم نمیشه"


"راستشو بگو...نکنه رئیس سرزنشت کرده؟"


زیر لب زمزمه کرد" نه....درواقع کاری که کرده دقیقا برعکس سرزنش کردن بود"


" قربون صدقه ات رفته؟"


ژان به فکر فرو رفت، البته کاری که رئیس انجام داده بود نه قربون صدقه رفتن بود نه هیچی مثل این.آهی کشید و اتفاقی که بیست دقیقه قبل افتاده بود رو مو به مو برای یوبین تعریف کرد البته غیر از قسمت بوسیدن!صدای یوبین اون سمت خط طوری به نظر می رسید که انگار داره به زحمت جلوی خندشو میگیره" پس چطوره باهم قرار بذارین؟"

𝐆𝐫𝐞𝐰 𝐔𝐩 𝐓𝐨 𝐁𝐞 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐇𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝Where stories live. Discover now