بعد از شنیدن این حرف دستمو بالا بروم و محکم به شکمش کوبیدم
-دلت کتک میخواد؟؟تو که به هرجال چیزایی که بهت دادن رو نمیخوری...پس چرا میخوای بگیریشون؟
-من کِی گفتم اینو؟
حرفی زده نشد و مرد قد بلند جلوم به سمتم اومد و خیلی عادی کنارم نشست...
منتظر ارشد ها شدیم تا برسن
من که تنها کاری که میتونستم خوردن ساندویچا بود...
شتتت...این که تن ماهیه...باراموندی نیست ㅠ~ㅠ
-هی..تو دیروز فقط اینستارو وصل کردی؟
-هووم
-کی برات درستش کرد؟
-باس...ولی سر در نمیاورد چطوری خصوصیش کنه...تو میتونی کمکم کنی؟
-نه...نمیخوام دخالتی بکنم...دلم برای اون طرفدارات که فالو کردنت هم میسوزه...ولی دوستات جداً رو اعصابن...خیلی اذیتم کردن...خداروشکر دوستام توی پاک کردن اونا کمکم کردن...
-معذرت میخوام
*کیوت عز فاااک ㅠ ㅇ ㅠ *
با صدای آرومی این جمله رو گفت
-ولی تو بهشون گفتی اذیتم کنن؟...چرا کامنتای اون مدلی گذاشتن؟!
-نه
خیلی خلاصه جوابمو داد و نتونستم چیز دیگه ای بگم...پس کیسه رو کنارش انداختم و گیتارمو برداشتم تا موقعی که ارشدها و بچه ها میان نت هارو تمرین کنم..
تمرین امروز بیشتر از یک ساعت طول نمیکشه...چون مطالب سخته و نیاز به تمرین زیاد داره...سروات هم امروز گیتارشو نیاورده بود پس فقط واسه خودش گشت میزد و لش میکرد
-فکر میکنی کسی که تاحالا عاشق نشده میتونه آهنگ عاشقونه بنویسه؟
ناگهان فرد کنارم شروع کرد به صحبت کردن
برگشتم و برای چند لحظه ای قبل از اینکه آه بکشم به صورتش نگاه کردم...
-فکر نمیکنم...اون قسمت الهام بخشش رو نداری که بتونی بنویسی...
این تجربه من بود...کسایی که نمیتونن چیزی رو حس کنن یا تجربه اش رو نداشه باشن نمیتونن انتقالش بدن...این اعتقاد منه...
-واقعا اینجوریه؟
-اخیراً آهنگی نوشتی؟
-اومم
-به نظرم بهتره یه آهنگ از زندگی داغونت بنویسی...در مورد چطور خلاص شدن از دست زنات!!
جوک قشنگمو با یه خنده پوشش دادم...
-برای چی بهم میخندی؟
با صدای آرومی گفت ولی خب نمیشه از نگاه بُرّنده اش گذشت...
YOU ARE READING
👬🏻2GETHER PERSIAN NOVEL👬🏻
Fanfictionترجمه فارسی رمانه یکی از بهترین سریالای بی ال . . 2Gether 😍 | توگدر *تشویق حضار* خلاصه که اولین کار ماست راضی باشین ازمون ووت یادتون نره خوشگلا🥳