-الان سخته که بخوایم اینجوری بهش نزدیک بشیم...باید فعلا تمام تمرکزمونو بزاریم روی گروه زنای سروات...اینطوری اگه شماره تلفنی چیزی بزارن میتونیم ازش استفاده کنیم..
پوآک این پیشنهادو داد...ولی میدونین...اخه ۴ تا پسر توی گروه زنای اون شیطان...خیلی شرم آوره...
-راه دیگه ای که بهتر و سریع تر باشه نیست؟
ایندفعه من پرسیدم...
-خب گیریم که کسی هم شماره تلفنشو پیدا کرد...مغز خر خورده بیاد به بقیه هم بده؟ نگه میداره واسه خودش '-'...احمق
ایندفعه فونگ به حرف اومد
-خب...بعد از کلاس روانشناسی بریم دانشکده مرکزی...امروز کلاس داره...احتمالا بعد از ظهر توی دانشکده ی مرکزی..زبان انگلیسی داره
واقعا واقعا واقعا به اُهم احترام میزارم...اون میتونه تمام این کارارو حتی کمتر از زمان پوشیدن لباس زیر انجام بده...
-تاین...فهمیدی چی گفتم؟
-اره بابا...فقط دوباره نگو لطفا...وگرنه قاطی میکنم!
-خیله خب...بریم یه چیزی بخوریم؟...پیشنهادی دارین؟
-نهه...
سرمو تکون دادم...من واقعا نمیتونم ساعت ۸ صبح چیزی بخورم..ولی دوستام خیلی راحت عینهو اسب میخورن..
پس زمانی که منتظر تموم شدن غذای اونا بودن به اینکه چطوری بتونم از سروات استفاده کنم فکر میکردم...
-تاااااااااااااااااااین~~~~
وای نه...خدایا خودددت
سریع برگشتم سمت این آلودگی صوتی و خواستم فرار کنم ولی گرین از من سریع تر بود و عین موشک خودشو رسوند بهم
با عصبانیت گفتم
-چی میخوای؟؟؟
تو همین حین سعی میکردم دستمو از توی مشتش در بیارم ولی اون لعنتی عین چسب دوقلو بود و هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم...
تا زمانی که با دوستام بودم خودشو نشون نمیداد...
ولی الان که اونا رفتن دنبال غذا اومده سراغم...
-من اومدم و منتظر تاین موندم ^-^
-نمیخوام ببینمت...فقط گمشووو
-کِی بالاخره ذهنتو تغییر میدی؟
-هان؟؟؟ من مال تو نیسسستم...
-اگه تو برای من باشی...همه چی رو برات فراهم میکنم...اگه خونه بخوای برات قصر میخرم...اگه تو یه عمارت بخوای برات یه کاخ میسازم...
لعنت بهشش...حتی اگه بهم یه کوه هم بدی من مال تو نیستم...
-من هیچی ازت نمیخوام
YOU ARE READING
👬🏻2GETHER PERSIAN NOVEL👬🏻
Fanfictionترجمه فارسی رمانه یکی از بهترین سریالای بی ال . . 2Gether 😍 | توگدر *تشویق حضار* خلاصه که اولین کار ماست راضی باشین ازمون ووت یادتون نره خوشگلا🥳