یه دوست عزیزی این فکرو تو سرم انداخت که جان انتقام بگیره😈
سو... چی میشد اگه جان صبوری نمیکرد وقتی شرلوک سعی داشت تو پارک فلان چیزو بهش ثابت کنه...
/
Johns POV
\
《معلومه که میخواستم. هنوزم میخوام.》
بلافاصله دستشو رو دستم حس کردم که لیوانو میکشید سمت خودش. سرشو جلوی صورتم خم کرد و وقتی سنگینی سرشو رو لیوان حس کردم تازه فهمیدم داره چیکار میکنه.
از بهت اومدم بیرون.
《هی! گرینچهای عنق آیسپک گیرشون نمیاد!》دستمو از تو دستش کشیدم بیرون و با دست دیگهم سینهشو هل دادم عقب. آیسپکو مثل یه شیئ گرانبها از دسترسش دور کردم.
《گرینچ؟ من فقط داشتم حقیقتو میگفتم! چرا باید به خاطر گفتنش مجازات شم؟》
《گفتن حقیقت هدف والای دنیا نیست. هیچکس قرار نیست برای اینکار ازت قدردانی کنه اگه ندونی کی دهنتو وا کنی.》
درحالی که چشمش هنوز به دستم بود سر تکون دادو لبشو کج کرد.《خب اسکاتلندیارد که میکنه.》
《ولی همه نمیکنن. شرلوک دلم نمیخواد کاری که انجام میدیم رو دخترم تاثیر بزاره. لطفا دیگه جلوش اینجور چیزا رو نگو. بزار مثل بقیهی بچهها بزرگ شه. نه با قتل و جرم و جنایت.》
هنوزم چشمش به آیسپک بود.
《رزی اونقد احمق نیست که تحت تاثیر اینجور چیزا قرار بگیره. میدونستی بچه بیشتر هوششو از مادرش به ارث میبره؟ تو باهوشی، مری هم باهوش بود. پس رزی هم هست. حالا جان. خسیس نباش و یکم از اون مایع گوهربارو باهام تقسیم کن.》
دوباره دستمو ازش دور کردم.《همونطور که رزی گفت، اگه عذرخواهی نکنی بستنی در کار نیست.》
《من کار اشتباهی نکردم!》
《مارو ناراحت کردی! این کار اشتباهیه. اوه خدا احساس میکنم تو تمام این سالا به جای رزی داشتم تورو تربیت میکردم. شرلوک یه عذر خواهی سادهست. قرار نیست جونتو بگیره.》
چشم چرخوند و بهم نگاه کرد.
《خیلی خب جان. متاسفم برای کار اشتباهی که انجام ندادم.》
خم شد جلو و ایندفعه لباش به جای نی رو لبای من قرار گرفتن. کوتاه منو بوسید، زبونوشو روی لبای به هم چفت شدهم کشید، بعد خم شدو دستشو دراز کرد و لیوانو از دستم گرفت.
با تعجب و بهت پلک زدمو شرلوکو نگاه کردم. لبام جمع کردم و طعم شکلاتی که زبون شرلوک رو لبام گذاشته بود رو چشیدم. شکلات انگار تو دهن شرلوک شیرینتر بود.
شرلوک داشت نِیو مک میزد و گونههاش حتی از حالت عادی هم برجستهتر به نظر میرسید با دست پاچگی چشمامو از گونهها و لپای تو رفتهش گرفتم و دستامو که تو هوا مونده بودن رو ران پام گذاشتم.
《او-اوکییی...!》چشمامو تو پارک، بین درختا چرخوندم تا چشمم به چهرهی شرلوک نیوفته. اتفاقات خوبی تو ذهنم نمیوفتاد اگه دوباره اون نیشخند و لبای حلقه شدهش دور نی، لپای تو رفتهش و گونههای برجستهشو میدیدم.
تو جمعیتی که از دور میدیدم دنبال یه دختر مو طلایی با سارافن سفید گشتم تا بلکه خودمو سرگرم کرده باشم.
《چیه جان. چرا ازم طفره میری؟》
《ه-هیچی! طفره نمیرم.》با تردید برگشتم سمتش و به لیوان تو دستش نگاه کردم. انگشتای بلند هر دو دستش هنوزم دور ظرف پلاستیکی حلقه بودن. بهشون خیره شدمو آب دهنمو قورت دادم.
《اگه داری سعی میکنی با کنترل کردن چشمات ذهنتو کنترل کنی تا معلوم نشه به چی فکر میکردی کاملا شکست خوردی.》
چشمام پریدن رو چشمای شیشهای و درخشانش. آروم گفتم:《آه ببخشید. دست خودم نبود. منظوری نداشتم.》
خندهی تصنعی کردم و دوباره بیهدف تو منظره پرسه زدم. لیوان یخی رو گرفت سمتم. زیاد ازش نخورده بود. گرفتمشو بین پاهام نگهش داشتم.
《
YOU ARE READING
Kisses of Touches
Fanfictionاین یکیو برای خاموش و سایلنت کردن مغزم تا دوسال، بعد کنکور فاکی، از وانشات های در هم ریخته و افکار شبانگاهی پر میکنم. برای اینکه زیاد وقتگیر نباشه و فقط فانتزی هام تراوش کنن بیرون وانشاتهایی از جانلوک مینویسم. 🌧آپدیت نامنظم 🌧حاوی هر چی تو ذهنم ب...