-شرلوک!!! برگرد اینجا! قسم میخورم اگه بازم بری اسکله دیگه نزارم سر کلاس رات بدن!!! برگرد اینجا برادر کوچولو!!!!
اما مایکرافت دیر کرده بود. برادر کوچیکش نیشخند زنان از کلماتش فرار کرده بود و مرد جوان بعید میدونست بتونه تا قبل از نهار پیداش کنه.
هوای شور دریا هر لحظه بیشتر تو ریههای مرد جوان میرفت. با هیجان کتاب هاشو زیر بغل زده و با نهایت سرعت به سمت جایی غیر از اسکله میرفت.
اسکله یه بهونه بود.
اون به جان قول داده بود ملاقات هاشون یه راز بمونه. پس شرلوک با وانمود کردن اینکه به جست و جوی پری دریایی میره هر روز صبح به ملاقات یکی از آنها میرفت.
توی سنی که مردان جوان بیشتر از قبل به مدرسه و هم شاگردیهاشون توجه نشون میدادن، شرلوک ناگهان تمام کلاسهای درسش از صبح تا ظهر رو غیبت میکرد.
بعضی ها میگفتن اون معشوقهی پنهانی داره و به دیدن اون میره. بقیه میگفتن اون یه احمق عقب موندهست که به سن بلوغ نرسیده. به نظر بعضی ها هم اون فقط یه خل و چل عاشق افسانهست.
کسی که به زنها و علم و شهرت علاقهای نداره.
چون وقتی همه مطمئن بودن اون میتونه همهرو به چنگ بیاره، غیبش زد.شرلوک براش اهمیتی نداشت.
به سمت ساحل صخرهی دور افتادهی گوشهی ساحل رفت. روی صخرهی پهن و بزرگ همیشگی نشست و منتظر موند.
نفسنفس زنان بین موجها دنبال موهای طلایی و چشمای آبی گشت.
امروز چیز مهمی داشت که نشونِ جان بده.
یه چیزی درمورد آناتومی اسرارآمیز پریهای دریایی.طولی نکشید که موهای خیس و کوتاه جانو میون امواج سیاه دریا دید.
"جان!"دست تکون داد و صداش زد.
نیم تنهی لخت مرد جوانی از آب بیرون زد، چهرهش به خنده باز شد و به سمت مرد مو مشکی روی صخرههای سیاه اومد.
"هی شرلوک!"چشمای تیز شرلوک میتونستن رد کمرنگ فلسهای آبی و سبز جانو رو کمر و بازوهاش ببینن که با هر حرکت برق میزدن.
جان نزدیک تر اومدو لبهی صخرهرو با دستاش گرفت و با یه جهش بالاتر اومد. همونطور که سعی میکرد جلوتر بیاد و یه جای امن بشینه دم بزرگ و سبز-آبیشو تکون داد.
شرلوک همیشه از دیدن قوس فوقالعادهی کمر اون پری و پرههای ظریف و براقش که مثل مروارید برق میزدن هیجان زده میشد.
حتی جان هم با وجود تمام عضلات قدرتمندی که برای به نمایش گذاشتن داشت اما بدنی ظریف و خیرهکننده داشت.دم بزرگ و کشیدهی جان تا نصفه به دنبالش رو صخرهها کشیده شد و بالا اومد. و نوک دمشو توی آب تاب داد.
شرلوک دیگه عادت کرده که چطور همزمان شروع به حرف زدن بکنه و بدون خیره شدن به دم جان نگاه و تحسینش بکنه.
VOUS LISEZ
Kisses of Touches
Fanfictionاین یکیو برای خاموش و سایلنت کردن مغزم تا دوسال، بعد کنکور فاکی، از وانشات های در هم ریخته و افکار شبانگاهی پر میکنم. برای اینکه زیاد وقتگیر نباشه و فقط فانتزی هام تراوش کنن بیرون وانشاتهایی از جانلوک مینویسم. 🌧آپدیت نامنظم 🌧حاوی هر چی تو ذهنم ب...