Ur killing me

224 29 59
                                    

خون‌آشام جوان تو نور کم کلوب میتونست به خوبی همه جارو ببینه.
همه‌ی بوهارو و افکار دیگرانو میتونست به خوبی حس کنه. جزییاتیو میدید که تو تاریکی پنهان بودن؛ کلیدها و آت و آشغال‌های خارج از دید و فرومون‌هایی که تو بوی الکل و مستی شده بودن.

اگه شرلوک انقد محافظه‌کارانه به همه‌جا خیره نبود و رد فرومون جانو جزء به جزء دنبال نمیکرد، شاید خودش هم متوجه جزئیات زیادی نمیشد.

ولی حالا تعداد دقیق آدمای توی بار، نوع و نژادشون، آدمای تایپ جان، کسایی که باهاش حرف زدن یا بهش نگاه کردن و تعداد کسایی که جان بهشون نگاه کرده رو داشت.
مغز و روان تک تکشونو آنالیز میکرد و بوی خونشونو به خاطر میسپرد.

خوشبختانه بعد از چن دیقه تعداد کسایی که نزدیک جان شدن کمتر شد.
پس جان فقط چرخید و سمت کانتر و یه شات خواست.
شرلوک قصد نداشت چیزی بنوشه.
کنار جان بودن، خودش به تنهایی کنترل رو برای شرلوک به اندازه‌ی کافی سخت میکرد.
جان داشت به هیتش نزدیک میشد و ایندفعه، بعد از اتفاقی که افتاده بود، شرلوک هم پافشاری کرده بود که باهاش به کلوب بیاد. بنا به دلایلی، احتمالا ایندفعه قرار نبود جواب مشکل جان این بیرون پیدا شه.

جان آهی کشید و به شرلوک نگاه کرد که سرسختانه اطرافو میپایید.
" مشکلی هست شرلوک؟"

شرلوک لحظه‌ای از ماموریتش دست نکشید.
" نه."

جان که کمی مست شده بود دیگه اون دیوار جدیتو جلوی شرلوک نداشت و میتونست به راحتی فقط با نگاه کردن به مرد جوانتر خامش بشه.
" خیلی ریلکس به نظر نمیرسی."
طوری اینو گفت انگار شرلوک نه دوستش، که راه حلیه که به خاطرش به بار اومده.

شرلوک هم اینو فهمید. و باید با خودش صادق میبود؛ از نتیجه‌ی کار راضی بود.
" میخوای ریلکس کنم؟"
ابرو بالا انداخت و جانو نگاه کرد. دلش به هم پیچید. فوق‌العاده‌تر و بینقص‌تر از جان، خودش بود وقتی مست میشد و توی یه کلاب، بین اینهمه آدم بازم شرلوکو نگاه میکرد.

" خب معلومه. اینطوری داری همه‌رو فراری میدی. اونوقت من چجوری یکیو پیدا کنم؟ درضمن-"
شاتی که جلوی شرلوک بود خورد و دوباره برگشت سمتش.
" -اینجا جای خوشگذرونیه. یه چیزی بنوش. با چن نفر حرف بزن. پشیمون نمیشی."
جان نیمه چشمکی زد و به پشت شرلوک کوبید. از اون حرکتای آزاردهنده‌ای که دوستا رو هم پیاده میکنن.

شرلوک واکنش زیادی نشون نداد. فرومون جان با هر قطره الکلی که وارد بدنش میشد بیشتر و آزادانه‌تر ترشح میشد. این بو خیلی با بویی که دفعات قبل حس میکرد فرق داشت.
این بو آزاد بود. ماده‌ای که قبلا به مشامش میرسید به سختی از پوست جان فاصله میگرفت. جان همیشه همه‌چیزو داخل خودش نگه میداشت.
حالا داشت همه‌شو آزادانه پخش میکرد.
به احتمال زیاد عمدی؛ تا یکیو جذب خودش کنه. توی این شلوغ پلوغی باید شامه‌ی تیزی داشت تا بین اینهمه بو و عطر این رایحه‌ی جذاب و جاذب رو پیدا کرد.

Kisses of TouchesTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang