مردن و کشتن، چیزی بود که سالها جان باهاشون سر و کله زده بود. سالهای متوالی اسم چهارراهها و میدانهای ذهنش فقط مرگ، هیولا، خون، شیطان، طلسم، عذاب و کمی خواب بیشتر بود. میدون نبرد رو ترک کرد ولی پایتختهای دنیای ذهنش هنوز هیولاها و کشتنشون بود.
تقصیر خودشون نبودن که ذات شیطانی داشتن. بیشتر از چیزی که به نظر میومد شبیه انسانا بودن.
اینطوری نبود که جان به خون هیولاها تشنه باشه.
گویا قضیه فقط این بود که سالها کشتن هیولاها و زنده نگه داشتن آدما، اونو به مبارزهی وحشیانهی میدون عادت داده بود.بعد از سالهای هیچ، توی شهری دور از جنگ، روی تخت نشسته بود و کارت ویزیت چوبی رو بین سه انگشت میچرخوند.
جنگ هنوز تموم نشده بود. و جان، شک داشت حتی اگه تموم هم بشه حس آرامش به رگهاش برگرده.
یک طرف کارت، شمارهی شرلوک بود.
طرف دیگه هیچی.یک طرف لرد مرموز لندنی بودو طرف دیگه هیچی وجود نداشت. انگار از قصد کارت اینطوری طراحی شده بود.
که مجبور شه بین هیچ و شرلوک یکی رو انتخاب کنه.درمورد شرلوک شنیده بود. لردی که بین انسانا میگشت و خیلی کم قراردادی میبست.
بیشتر بالای سر مردهها وایمستاد تا زندهها.
اما شهرتش به خاطر چی بود؟ بین شیاطین اسمش برده میشد. گاها هم حتی بین هم خدمتی های خودش. شرلوک به هر دو طرف انسانها و شیاطین کمک میکرد.به هیولاها طلسم یاد میداد و به انسانها پادشو.
شرلوک تا هفتهی قبل فقط یه اسم بود بین هزاران.
امشب یکی از دوطرف انتخابش بود.
شرلوک یا هیچی؟~~~
میدونست شیاطین چطور تو میدون نبرد حاضر میشن. جلوی روت تلپورت میکنن و قبل از اینکه بفهمی گوشتتو میدرن. یا طلسمت میکنن. یا تبدیلت میکنن.
همیشه میدونست چجوری حمله میکنن. صدای جلز و ولز جادوی پر آدرنالینشون به گوشش کاملا آشنا بود.
اما سر یه قرار درمانی _اگه این چیزی بود که براش قرار گذاشته بودن_ چجوری میان؟ بین مردم عادی و توی شهر شلوغی مثل لندن که دیگه از هوا آتیش نمیگیرن و نمیوفتن رو سرت.
پس چطور-
"جان!"
سر جان از افکارش بیرون کشیده شد.کی با خوشحالی داشت صداش میزد؟
برگشت و شرلوکو نه با دم و بالهای بزرگش، که تو یه کت بلند و شالگردن ساده دید.
بین موهاش هیچ شاخ بزرگی نبود.شرلوک دقیقا کنارش بود. نه لبخندی داشت نه چیزی. چشماش نفس گیر بودن.
جان اون چشمای رنگی رو از اولین دیدارشون به یاد نمیاورد.
شرلوک از جادوش برای اینجور کارا استفاده میکرد؟ رنگی کردن چشماش؟
DU LIEST GERADE
Kisses of Touches
Fanfictionاین یکیو برای خاموش و سایلنت کردن مغزم تا دوسال، بعد کنکور فاکی، از وانشات های در هم ریخته و افکار شبانگاهی پر میکنم. برای اینکه زیاد وقتگیر نباشه و فقط فانتزی هام تراوش کنن بیرون وانشاتهایی از جانلوک مینویسم. 🌧آپدیت نامنظم 🌧حاوی هر چی تو ذهنم ب...