~∆Part "2"∆~

2.6K 365 40
                                    

Jk
از پله های قصر میومدم پایین که صدا جیغ جیمین رو شنیدم

÷صبححح ببخخیییرررر ششاااازززدددهههه دووومماادد

_صبح بخیر دوست پسر یونگی و هوسوک

÷اهههههههههه (داد جیمین)من اسم دارم اسمم...

یونگی ادامه حرف جیمین رو قطع کرد

×بیخیال جیمین صدبار بهش گفتی اسمت چیه ولی کو گوش شنوا منم خودم صدبار بهش گفتم منو هیونگ صدا کن ولی باز میگه یونگی

/راست میگه کوک از بچگی همینجوریه به حرف کسی اهمیت نمیده

هوسوک حرف یونگی رو تایید کرد

_الان همه شما اول صبحی توی قصر من چیکار میکنید ؟؟

جیمین ذوق زده گفت

÷امروز روز عروسیه بهترین دوستمه مگه چند روز توی زندگی آدام این اتفاق میوفته از ذوق حتی نتونستم بخوابم

فکر کردم منظورش با منه با حالت عصبی گفتم

_ من بهترین دوستت نیستم

صدای قهقه هوسوک نظر همه رو بخودش جلب کرد و همه برگشتن سمت هوسوک
من با حالت سوالی نگاهش کردم

×اون منظورش با تو نبود بهترین دوستش کیم تهیونگه

به هوسوک که همینجوری قهقه میزد توجه نکردم و به یونگی نگاه کردم

_واقعا؟؟؟

×اره واقعا

/خیلی خوب ظایع شدی هاهاها(خنده هوسوک، شبیه خنده های شیطانیه😂)

_😐😑 هر هر خندیدیم

/انقدر یوبس نباشیییدد، افسرده های بدبخت

×اخه واقعا خندار نبود به چیش بخندیم

/تو دقیقا به چی میخندی بگو ماهم بخندیم

یونگی اومد چیزی بگه که جیمین اومد بینشون و داد زد

÷بسههه دوباره شروع نکنید

بی توجه به اون سه تا رفتم سمت سالن غذا خوری

___________________________________________

Jk
صبحونه که خوردم از سالن غذا خوری بیرون اومدم و به سمت اتاق لباس رفتم
.
.
.
خودمو توی اینه قدی نگا کردم

خودمو توی اینه قدی نگا کردم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
•~∆𝕽𝖊𝖉 𝕷𝖔𝖛𝖊 ∆~• 🅺🅾🅾🅺🆅Where stories live. Discover now