~∆Part"18"∆~

1.7K 226 36
                                    

نویسنده⁦;)

+هوفف خسته شدم ، ولی خوش گذشت

تهیونگ همونطور که داشت وارد قصر میشد با خودش حرف میزد

_کدوم گوری رفته بودی ؟؟

تهیونگ با داد جونگکوک چند ثانیه از حرکت ایستاد و بعد که به فاجعه پی برد به سمت جونگکوک برگشت و زل زد به چشمای عصبانیش و باخونسردی گفت

+به تو ربطی داره

بعد حرفش نیشخندی زد و جونگکوک که داشت از درون میپوکید داشت تمام سعی خودش رو میکرد که به صورت تخس تهیونگ سیلی نزنه

جونگ کوک موهای بلندش رو که توی صورتش ریخته بود رو به عقب هل داد

_  تهیونگ اون روی سگه منو بالا نیار

کمی مکث کرد و به تهیونگ نزدیک شد و کمی از تار موهای تهیونگو با دست راستش که تتو داشت گرفت و نوازشش کرد

_میدونم با جیمین بیرون بودی ، اما باید بهم خبر بدی ، من شوهرتم تهیونگ

تهیونگ توقع این رفتار از جونگکوک نداشت با چشمای گرد شده به جونگکوک نگاه کرد

+من ...

_بهت میاد

+ها ؟؟

_رنگه موهات

+اهاا اره ، م..مرسی

جونگکوک از لکنت تهیونگ خندش گرفت و این اولین باری بود که تهیونگ خنده زیبای جونگکوک رو میدید و قلبش لرزید و زمزمه کرد

+همیشه بخند

جونگکوک زمزمه تهیونگو شنید به هر حال اون یه خوناشامه اما به روی خودش نیاورد

_بریم شام بخوریم ، فکر نکن تنبیه تو یادم میره

لبخند از لبای تهیونگ پاک شد

+فکرشو میکردم ، عوضی

جونگکوک که داشت سمت سالن غذا خوری میرفت سمتش برگشت و ابرهاشو بالا انداخت

_چیزی گفتی؟

+ها! نه بریم

_تنبیه این حرفتم میزارم واسه اتاق ملکه مو ابیه من

جونگکوک نیشخندی زد و رفت و تهیونگ هنوز توی شوک بود

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
سلاااام 🤩

چه خبراااا ؟😜

خوبین ؟سلامتین ؟😁

میدونم کمه و میدونم دیر اپ کردم ، شرمنده😅

من توی این یه ماهه هم مریض بودم هم اینکه سرم خیییلییی شلوغهه ، ابجیم دو هفته دیگه عروسیشه اره دلیل مریضیمم ابجیم بود که از خانواده داماد به ما انتقال داد

پس ، پس فردا اپ میکنم  😉 💜

تا شنبه که اپ بعدیه هر سوالی ، درمورد خودم و... ، ازم بپرسید ، اما چرتوپرت نباشه جواب نمیدم😂

بای😉👋👋

•~∆𝕽𝖊𝖉 𝕷𝖔𝖛𝖊 ∆~• 🅺🅾🅾🅺🆅Where stories live. Discover now