~∆Part"8"∆~

2.3K 296 27
                                    

Tae

_من گذاشتم

با عصبانت سمت صدا برگشتم و با جونگکوکی که نیشخندی روی لبش داشت رو به رو شدم

(سه دقیقه قبل)

Jk

از اتاق کارم خارج شدم ، داشتم سمت سالن غذا خوری میرفتم تا به قرار شام با ملکه (ملکه مادر نه ملکه خودتون میدونین کیو میگم😉) برسم که صداهایی از اتاقم شنیدم

وایستادم و به در اتاق نگاه کردم

_ انگار خانوادتاً وقت نشناساً اون از پدرش که نیم ساعت برای عروسی دیر کرد اینم از خودش که بجای اینکه توی سالن غذاخوری منتظر باشه توی اتاقه ، هووف

همونجور که داشتم سمت اتاق میرفتم ،دست راستم و کردم توی موهای بلندم که توی چشام اومده بود و سمت عقب هول دادم

_خودم باید وقت شناسی بهش یاد بدم

درو باز کردم و داخل اتاق رفتم اما کسی اونجا نبود دنبال صدا رفتم
صدا از اتاق لباسا میومد
از پشت در شیشه ای میتونستم تهیونگ رو ببینم که لباس هاش رو با لباس های راحت تری عوض کرده بود و داشت کشو اخری که لباس خواب گذاشته بودم رو باز میکرد

«دوست دارم قیافه متعجبشو وقتی که لباس خوابارو میبینه ، ببینم»

نیشخندی زدم و اروم جوری که متوجه حضور من نشه در شیشه ای رو باز کردم و داخل اتاق شدم و تماشاش کردم

در کشو رو باز کرد
چشماش تا اخر باز شد و فریاد زد

+وااات ؟؟

با چشمایی گرد و متعجب به داخل کشو نگاه کرد
یکی از لباس هایی که مورد علاقه من بود رو برداشت
و نگاه کرد انگار که تازه دو هزاریش افتاده بود وحالا چشمان متعجبش چاشون رو به خشم دادن

+کدووم خرییی ایناا رو گذاشتتههه اینجااا؟؟

داد زد و لباس رو پرت کرد

نیشخندی به ببر وحشی رو به روم زدم و گفتم

_من گذاشتم

سمت من برگشت
توی چشمای ابیش نگاه کردم
دریای چشماش طوفانی بود
با عصبانیت داد زد

+غلط کردی

قهقه زدم
این بشر خیلی جرعت داره 

Tae
قهقه اش رو تموم کرد و با صورت خنثی و چشمانی که تاریکیش تک تک مو های بدنم رو سیخ میکرد بهم نگاه کرد
ولی سعی کردم به رو نیارم که از اون چشما ترسیدم دستام رو مشت کردم تا لرزشش کمتر معلوم بشه

با چشمای عصبانیم به چشمان تاریکش زل زده بودم
انگار یه چالش بود ، هرکی چشماشو از چشمای اون یکی برداره ترسو تره
همونطور که بهم زل زده بود محکم روی زمین قدم بر میداشت و به سمتم میومد
صدای قدم هاش کل اتاق رو به لرزه در اورده بود

یک قدمی من وایستاد
چشماش انگار تاریک تر و تاریک تر میشد و منو بیشتر توی ان ماده سیاه رنگ فرو میبرد 

من باختم

چشمام رو از اون تاریکی محض گرفتم و به زمین دوختم

Jk

سرشو پایین انداخته بود و بدنش میلرزید و نفس ، نفس میزد

نیشخندی بهش زدم
دستمو زیر چونش گذاشتم و به چشمای ابیش زل زدم
با لحن جدی و محکمی گفتم

_بعد شام اون لباسو میپوشی تایگر وگرنه

کمی نزدیک تر شدم و همون یک قدم رو هم طی کردم تا فاصله ای بینمون ، نمونه
کنار گوشش زمزمه کردم

_به خودت نه ، چون بچه کله شقی ای ، به خانوادت اسیب میزنم ، شاید نتونم بکشمشون اما میتونم بهشون اسیب بزنم

نیشخندی زدم و به چشمای وحشیش نگاه کردم

+توی عوض...

نزاشتم حرفش تموم شه و لبام رو روی لباش کوبیدم و وحشیانه بوسیدمش

محکم میمکیدم و گاز میگرفتم

تهیونگ تقلا میکرد تا پسم بزنه
محکم کوبوندمش به دیوار و دستاشو با یه دستم بالای سرش قفل کردم و پامو بین پاهاش گذاشتم
دسته دیگم رو روی کمرش محکم حلقه کرده بودم تا تکون نخوره

گاز محکمی از لبش گرفتم که دندون نیشم لبش رو برید صدای نالش تو دهنم خفه شد و دستاش که توی دستم قفل بود به دستم چنگ انداخت

+اوم

مزه خونش توی دهنم پیچید
خون خیلی شیرین و فوق‌العاده ای داشت

با ولع زخم روی لبش رو مکیدم و خونش رو نوشیدم

زبونم رو به دندونای قفل شدش کوبیدم
وقتی دیدم دهنش رو باز نمیکنه پای راستم که بین پاهاش بود رو به دیکش مالیدم

+اووم

سریع زبون سرکشم رو وارد دهنش کردم و جای جای دهنش رو مزه کردم
از زبونش گاز محکمی گرفتم و از اون حفره داغ و لیز دل کندم
لبامون با صدا از هم جدا شد

به چشمای آبیش که با عصبانت داشت نگاهم میکرد  زل زدم و با لحنی جدی گفتم

_از این به بعد حرف دهنتو بفهم

+میخوام نفهمم میخای چیکارکنی

با عصبانیت به چشماش نگاه کردم و جدی گفتم

_اون زبون درازت رو میبرم

+تو..

دستاشو ول کردم و بین حرفش پریدم

_پایین منتظرتم دیر نکن 

و بی توجه به ادامه حرفش به سمت در حرکت کردم و از اتاق لباس و بعد از اتاق خواب خارج شدم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هاااای گایز🤩
دلم براتون تنگ شده بود ❤️
امیدوارم این پارتو دوست داشته باشید 🙃
بااای👋👋


•~∆𝕽𝖊𝖉 𝕷𝖔𝖛𝖊 ∆~• 🅺🅾🅾🅺🆅Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang