~∆Part "1"∆~

3.6K 378 36
                                    

Jin
~عزیزم ، تهیونگم ، بیدارشو دورت بگردم امروز عروسیته یادت رفته؟ بلندشو حاضرشو دیر میشه هااا

نمیدونم چرا این بچه بیدار نمیشه یک ربع دارم صداش میکنم دیگه خسته شدم و رفتم دم گوشش و داد زدم

~تهههههیییییییییوووووووننننننگگگگگگ بییییددداااااررررششششووووو

تهیونگ که انگار بهش برق وصل کرده باشن سریع سیخ نشست اول که همینطور توی شوک بود که چیشده بعد چند ثانیه که فهمید چی شده  داد زد

+جین اخه کی کسی که خوابرو اینطوری بیدار میکنه ،
قلبم افتاد تو شرتم خوووببب(😂) دوست داری جوون مرگ شم

من داد زدم

~ بفرما حالا طلبکارم شدیم ، اصلا چرا تا الان خوابی مگه یادت رفته امروز عروسیته

+دیشب نتونستم بخوابم

حالت سوالی ازش پرسیدم

~چرا؟؟

+خودت میدونی برای چی نتونستم بخوابم

~نکنه استرس داشتی یعنی انقدر مشتاقی بلا

یکدفعه ای قرمز شد و داد زد

+نهههههههه  برعکس اصلنم  مشتاق نیستم اخه کی دوست داره با یه روانی ازدواج کنه ، من اصلا گی نیستم چه اشتیاقی باید برای این عروسیه کوفتی داشته باشم

~من وقتی با نامجون ازدواج کردم دقیقا همین حس رو داشتم ولی کم کم عاشقش شدم تو هم شاید...

تهیونگ وسط حرفم پرید

+نه نه نه من اصلا عاشق اون عوضی نمیشم

~بزار حرفم تموم شه بعد اینطوری جوش بیار

چشمم به ساعت اتاق افتاد واااای ساعت یکهههه چقدر زود گذشت
با عجله گفتم

~وای دیرت شد تهیونگ

داد زدم

~سباستییییینننن

چند دقیقه بعد سباستین با عجله وارد اتاق شد
و رو به من تعظیمی کرد و گفت

@بله ارباب امری داشتید

~به ارایشگران و خیاط ها بگو بیان و تهیونگ رو برای عروسی اماده کنند

@چشم

سباستین دوباره رو به من تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد

___________________________________________
Tae
از اتاقم بیرون اومدم

+اهههههه خسته شدم مگه من دخترم که انقدر ارایشم کردن

~اووووووهه این اقا خوشگل رو میشه خودتون رو معرفی کنید ،اخه تا حالا ندیدمتون، خوشحال میشم باهاتون اشناشم

رو به جین کردم و داد زدم

+جین مسخره بازی در نیار من از اولشم خوشگل بودم

•~∆𝕽𝖊𝖉 𝕷𝖔𝖛𝖊 ∆~• 🅺🅾🅾🅺🆅Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang