~∆Part"23"∆~

1.5K 186 37
                                    

Tae
«اه چقدر سرم درد میکنه»

دستم رو روی سرم گذاشتم
چشمامو باز کردم ولی تار میدیدم چندتا پلک زدم

حالا میتونستم کمی واضح تر ببینم

به اطرافم نگاه کردم ، توی اتاقم بودم

~تهیونگ عزیزم ، خداروشکر ، داشتم از نگرانی میمردم ، خوبی؟؟

به جین که با نگرانی داشت سمتم میومد نگاه کردم

«خوبم؟ مگه چیشده..»

سرمو محکم با دوتا دستم گرفتم ، سرم از درد داشت میترکید

قطره اشکی روی صورتم حس کردم «جو.. جونگ .. کوک ..براد..»

+اخخ

نویسنده⁦<( ̄︶ ̄)>⁩

تهیونگ با دوتا دستش محکم سرشو گرفته بود و اشک میریخت

جین تهیونگو در اغوش کشید

~هیسس ، اروم باش ، چیزی نیست ، من پیشتم

تهیونگ هق هقی زد

+ل . لطفاً ..ب..بگو ..واقعیت ..ن..نداره ..هق ..م.من ..اشتباه..شنیدممم

جین با دلسوزی به تهیونگی که توی اغوشش میلرزید نگاه کرد و کمرشو نوازش کرد

~اشتباه نشنیدی ، واقعیت داره ، جونگکوک براد...

+نههههههه

تهیونگ جیغ زد و از اغوشه جین بیرون اومد و گوشه تخت توی خودش جمع شد

+ای ... اینا همش دوروغههه .. ام.. امکان نداره .. کس .کسی که مم..من تمامه ..ع.عمرم ..ازش متنفرم بودم .. ب..برا..ب..را

تهیونگ حتی نمیتونست اون کلمه نحسو به زبون بیاره

تهیونگ سرشو از روی زانو هاش برداشت ، و نامجون رو دید که دم در وایستاده و سرش پایینه

از جاش بلند شد و سمت نامجون دوید ، شونه های نامجونو گرفت و تکونش داد

+تو بگو ، بهم بگو واقعیت ندارهههه

تهیونگ با عصبانیت و سردرگمی به نامجونی که سرش پایین بود نگاه کرد

+بهممم نگاههه کننن ، ناامجوون

تهیونگ داد زد ، صداش لرزون بود

اما نامجون هنوز سرش پایین بود

تهیونگ با ناراحتی و صدایی لرزون گفت

+من با اون مرد ازدواج کردم ، میفهمییی  ، من من با برادررممم از..دواج کردمم . کسی که ازش متنفرمم

دوباره تهیونگ با عصبانیت داد زد

+نگاممم کننن

نامجون با شرمندگی سرشو بالا اورد و به تهیونگی که اشک روی گونه هاش جاری بود ، چشماش پره خشم و عصبانیت بود و بدنش میلرزید ، نگاه کرد

+بهم بگو ، واقعیت..

=داره ، واقعیت داره

تهیونگ روی زنوهاش افتاد
.
.

الان دوساعت گذشته بود

اما تهیونگ فقط به ،رو به رو زل زده بود و هیچ حرفی نمیزد ، نه گریه میکرد نه عصبانی بود خالی از احساسات

جین با نگرانی گفت

~تهیونگ عزیزم

تهیونگ توجه ای نکرد و به نامجون نگاه کرد و جدی و با لحنه دستوری ای گفت

+همچی رو بهم بگو

تهیونگ اخمی کرد

+هرچیزی که ازم مخفی کردی ، تعریف کن ، همچی رو

نامجون به تهیونگ نگاه کرد

=هوفف

با کلافگی دستش رو لای موهاش برد

=کاریش نمیشه کرد ، همچی رو میگم

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
های گایز😎

چه خبرا؟

به حرفی که زدم عمل کردم 😏

من همیشه عمل میکنم به حرفام⁦( ´◡‿ゝ◡')⁩

امیدوارم دوسش بدارید ⁦(ㆁωㆁ)⁩

باییییی⁦(≧▽≦)⁩👋👋👋

•~∆𝕽𝖊𝖉 𝕷𝖔𝖛𝖊 ∆~• 🅺🅾🅾🅺🆅Where stories live. Discover now