~∆Part"19"∆~

1.7K 223 42
                                    

نویسنده⁦ ⁦>.<⁩

تهیونگ توی فکراش غرق شده بود   ، به چی فکر میکرد؟ ، به بد بختیاش ؛خب تهیونگ در ظاهر خونسرد بنظر میومد اما از درون داشت میپوکید

«من وارد اون اتاق لعنتی نمیشم ، نههههه ، یعنی میخواد چیکار کنه ، یا روح اقدوسس  »

_ انقدر با غذات بازی نکن

تهیونگ به جونگکوک زل زد

+گشنم نیست

جونگکوک نیشخندی زد و با چشمایه سیاهش که شیطنت درش موج میزد به تهیونگ نگاه کرد

_منم سیر شدم چطوره بریم ، توی اتاق و..

تهیونگ وسط حرفش پرید و داد زد

+نههههه

جونگکوک باچشمای گرد شده بهش نگاه کرد ، تهیونگ گلوشو صاف کرد و گفت

+خب الان گشنم شد

_باشه ، پس بخور

جونگکوک نیشخندی زد و سرش رو به دست راستش تکیه داد ، بادقت به خوردن تهیونگ نگاه میکرد و لذت میبرد

«کیوت»

تهیونگ که از نگاه خیره جونگکوک معذب بود ، با لپای پر و لبای قنچه شده متقابلا به جونگکوک زل زد ، نگاه تهیونگ توش •چیه ادم ندیدی° موج میزد

جونگکوک خنده ای کرد و گفت

_خیلی خوردنی شدی تهیونگ

+...(سرفه شدید) ..واد..(سرفه)فاک ..

جونگکوک برای تهیونگ آب ریخت

_بخور ، خودتو خفه کردی

تهیونگ سریع ابو از جونگکوک گرفت و خورد

وقتی که سرفه هاش تموم شد ، نگاه عاقل اندر به سفیری به جونگکوک انداخت و گفت

+تو داری منو خفه میکنی ، اخه کی وسط غذا خوردن یکی همچین حرفی میزنهه

جونگکوک نیشخنی زد

_من

جونگکوک از روی صندلیش بلند شد و سمت تهیونگ رفت ،  صورت تهیونگ رو با دستاش قاب گرفت و به چشمای ابیه تهیونگش نگاه کرد

_باید به حرفام عادت کنی ، عزیزم

به صورت غرق در تعجب تهیونگ چشمکی زد و لبای چرب تهیونگو بوسید ، نمیتونست از لبای تهیونگ دل بکنه ، لیسی به لبای تهیونگ زد و لباش رو از لبای تهیونگ جدا کرد

_توی اتاق منتظرتم ، عزیزم

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

های بچ😜👋

بدونه من بهتون خوش میگذره؟😼

همونطور که گفته بودم اپ کردم 😎

I love you 🌹😉 bye 👋

•~∆𝕽𝖊𝖉 𝕷𝖔𝖛𝖊 ∆~• 🅺🅾🅾🅺🆅Donde viven las historias. Descúbrelo ahora