part17

628 86 63
                                    

میدوریا

از وقتی از خواب بیدار شده بودم فقط رو تخت نشسته بودم و فکر میکردم
مدرسه هم نرفته
عجیبه که کاتسوکی ام منو برای مدرسه صدا نکرده
فکر کنم اونم امروز نمیره مدرسه

اگه به کاتسوکی میگفتم ممکن بود جونش تو خطر بی‌افته

اما یه چیز دیگه که خیلی درگیرش بودم این بود که چرا میدونست شوتو قاتل و به من نگفت نکنه میخواست من باهاش برم و از شرم خلاص شه اما اون منو برد بیرون باهام خوشگذروند نمیتونه همچین کاری با من بکنه
شاید میخواسته تو یه زمان مناسب بگه

الان چطوری ازش جدا شم ؟!...
چطوری بگم میخوام برم ؟!...
اگه جلومو بگیره چی؟...
اگه من برم پیش شوتو دیگه نمیتونم کلا کاتسوکی و ببینم
نه راستی میتونم برم مدرسه اونجا میبینمش
شاید اصلا نذاره برم

همش فکرا به سمتم میومدن نمیتونستم حتی یه لحظه مغزم استراحت کنه

وسایلمو باید جمع کنم؟!...

بزار برم ببینم کاتسوکی داره چیکار میکنه
اصلا بهش میگم
میگم شوتو منو تهدید کرده اگه نرم تو رو میکشه
میگم دوستت یه عوضیه
همون موقع که تو دستشویی داشت با کاتسوکی حرف میزد فهمیدم تو اکیپ کاتسوکی بودند همیشه هم کنارش بود فکر کنم همیشه جاسوسیشو میکرده

خوب پس برم بهش بگم که تا شب یه فکر بکنه
کاتسوکی پدر و مادرش یکی از بهترین شرکتا رو دارن پس مطمئنم میتونن از کاتسوکی مراقبت کنن

بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون
جلوی اتاقش ایستادمو در زدم

اما کسی جواب نداد
ساعت سه و نیم بود احتمال اینکه خواب باشه خیلی کم بود

دوباره در زدم بازم کسی چیزی نگفت در و باز کردم دیدم تختش نامرتبه و کسی روش نیست

شاید پایینه داره ناهار میخوره

رفتم پایین و دیدم نه کاتسوکی هست نه خدمتکار

رفتم روی مبل نشستم و تلوزیون و روشن کردم و منتظر موندم تا کاتسوکی بیاد
امیدوارم تا قبل ساعت ۱۲ برگرده
گوشیمو تو دستم گرفتم و بهش پی ام دادم که زود برگرده یه چیز مهم میخوام بهش بگم

گوشیمو دوباره گذاشتم تو جیبم و شروع کردم به تماشا کردن تلوزیون

هر یه ساعتم یه پیام میدادم
.
.
.
.
..
.
..

ایجیرو

فلش بک ۱روز پیش 

*اون به احتمال زیاد روز مرگ خواهرش میاد به اون مخروبه

+اینو که خودم میدونم بقیشو بگو شوتو

*اون روز سعی کن مستش کنی
تو نوشیدنیش از اون داروهای جادوییت بریز بزار حتی دیگه خودشم نشناسه و فقط مرگ خواهرش یادش باشه

be with meWhere stories live. Discover now