میدوریا
صدای یه زن بود
فکر کنم منظورش از دو رگه شوتو بود بازم به ادامه حرفش گوش کردم_وقتی کشتمش اونجوری میتونیم هم باند مافیا هم اون شرکت رو با هم بچرخونیم
تو کل این دنیا تنها چیزی که دیدم خیانت بوده
اما این تنها خیانتیه که احساس میکنم به نفعه همه هست_اره اول باید سعی کنیم این شوتوی احمق چیزی از این ماجرا نفهمه و اون شرکت و به فنا بده
اما چرا احساس میکنم یه بلایی بدتر سر همه میاد
احساس میکنم این حتی از شوتو هم بدتر باشه
اونی که پشت خطه کیه؟+راستی میدونی چیه،وقتی کشتمش دیگه هیچ آلفایی ندارم
دوست داری آلفای من باشی؟بعدش صدای خندیدنشو شنیدم
پس هیچکس اینجا واقعیت و نمیگه
بدون اینکه متوجه من بشه سریع رفتم تو اتاقم و خودمو انداختم رو تخت
این از توان من خارجِ
من نمیدونم باید چیکار ای کاش ...ای کاش یه نفر بود که راه درست رو برام پیدا میکردرو تخت بودم فقط منتظر موندم تا اون کاری که شوتو میخواست انجام بده رو انجام بده
که صدای زنگ گوشیم اومد
عجیب بود گوشیمو شوتو ازم گرفته بود اینجا چیکار میکردرفتم سمت صدا و دیدم گوشیم رو میز بود
اسم فردی که داشت تماس میگرفت و نگاه کردم
کاتسوکی بودیعنی باید جواب بدم؟
گوشیمو گرفتم دستمو مونده بودم که چی باید بگم
دکمه پاسخ زدم و گوشیمو گذاشتم بغل گوشم
_شوتو من یه کاری میکنم اون شرکت کوفتی بسته شه پس با ایزوکو کاری نداشته باش
اون برای من میخواست این کار و بکنه؟
یعنی من براش اینقدر ارزش دارم؟
پس اون روز فقط بخاطر مستیش اونجوری بود!*حرومزاده شنیدی چی گفتم...هوی میشنوی؟
+کات..سوکی
برای چند لحظه صدایی از اون ور تلفن نشنیدم
بعدش با لحن غیر مطمئنی گفت_ایزوکو خودتی؟
اشک تو چشمام جمع شده بود ای کاش میتونستم بغلش کنم
+اوهوم
_ایزوکو حالت خوبه ؟
اونجا که کسی اذیتت نمیکنه؟
شوتو الان کنارته!
تهدیدت کرده؟!+من...من...خوبم .....من باید برم
سریع گوشیو قطع کردم و گوشیو زیر تشکم گذاشتم نمیدونستم کی اینو اینجا گذاشته فکر کنم خود شوتو اشتباهی گذاشته
اما همین که صداشو شنیدم کافی بود
نمیدونستم باید چی بگم
حالم اصلا خوب نیست اصلا اما بهش گفتم خوبم ای کاش میتونستم بگم حالم بده
بیا اینجا و منو از اینجا ببر
میخواستم اینا رو بگم بهش اما با گفتن اینا فقط باعث میشدم احساس عذاب وجدان بهش بدم
اون نمتونست کاری برام بکنه فقط جون خودشو میتونه به خطر بندازهکه در باز شد دو تا مرد اومدن تو اتاق
«هوی بچه دنبال ما بیا
+نمیخوام
«من ازت سوال نپرسیدم
یکیشون اومد جلو یکی از دستامو سفت گرفت که چشمامو محکم روی هم فشار دادم
درد داشتو بعد منو رو هوا بلند کرد و انداخت روی کولش
دست و پا زدم
+منو ول کن میخوام با شوتو حرف بزنم من که گفتم بهش میگم فقط زمان برای فکر کردن میخوام
انقدر دست و پا زدم که خسته شدن و یه سرنگ تو دستاشون گرفتن
«مثل اینکه نمیخوای با ما کنار بیای
یکی از دستامو گرفت و سرنگ و خالی کرد تو دستام بعد از چند بار پلک زدن جلوم تار دیدم
*هوییی بیدار شو
چشمامو باز کردم
سرم یکم گیج میرفت*چه عجب
یه نگاه به موقعیتم کردم
روی یه تخت بودم دستام به بالا سرم بسته شده بود پاهامم به پایین تخت
................
امیدوارم خوشتون 😍❤💙
نظر و وت فراموش نشه💌★
YOU ARE READING
be with me
Fanfictionژانر:واقعا نمیدونم فقط اینو میدونم که امگاورسِ💔😂 موضوع ام تو پارت اول هست دیگه آخرشم سد اند نیست فکر کنم اصلا میبینید چقدر خوب فن فیکمو توضیح دادم👆😂 باکوxدکو من علاقه زیادی به این شیپ دارم پس نپرسید چرا دوباره از این مینویسی💙