این عکسرو خیلی دوست دارم
کلا عکسایی که باکوگو بخاطر ایزوکو حسادت میکنه رو خیلی دوست دارم 🔫😂باکوگو
رفتم سمت ایزوکو
*حالا میخوای چیکار کنی چیزی که من نداشته باشمش تو ام حق داشتنشو نداری
بلند شروع کرد به خندیدن
تو اون لحظه دیگه عقلمو از دست دادمدستمو بردم پشت شلوارمو و اسلحهایی که از خونه برداشته بودم جلوش گرفتم
*وایی ترسیدم اگه منو بکشی تو ام میری زندان و به نظرت چه بلایی سرِ ایزوکو ...یا نه سرِ جفتم میاد
_سلام منو به اون دنیا برسون
ایزوکو اومد جلوم ایستاد
+نه نه اونوقت تو ام قاتل میشی
خواهش میکنم این کارو نکنچرا این ایزوکو اینجوری میکنه
_ایزوکو میدونی داری چی میگی با کشتن این یارو لطف بزرگی به مردم کردم
از جلوی اسلحه برو کنار+نه
*جفتم انگار خیلی نگرانمه
_اما ایزوکو تو نمیدونی الان من چه حسی دارم
+میدونم اون
اون مادر منو کشته فکر کردی نمیفهمم حالتو
اما نزار تو رو تبدیل به یه قاتل کنه ارزششو نداره*ایزوکو بخاطر همین دلم برات میسوخت
خیلی احمق و مهربونی
اما متاسفانه باید ازت خدافظی کنمراوی
باکوگو تقریبا جلوی در بود
شوتو کنار دیوار روبهروی باکوگو
و ایزوکو بین این دو تا+میشه بخاطر من این کارو نکنی
به اندازه کافی ادمای مرده دورمو گرفتن_اما اون تو رو نشون کرده تا وقتی این لعنتی نفس میکشه تو جفتشی میفهمی؟
سرشو انداخت پایین
+میدونم اما بازم ...
*ایزوکو بخاطر همین دلم برات میسوخت
خیلی احمق و مهربونی
اما متاسفانه باید ازت خدافظی کنمکه صدای شلیکی تو اتاق پیچید
باکوگو تعجب کرد چون اون کسی نبود که شلیک کرده
به رو به روش نگاه کرد
ایزوکو افتاد زمینصحنه جلوی باکوگو براش کند شده بود
چیزی از صحنه رو به روش نمیفهمید
تیر به شونه ایزوکو خورده بود و لباسی که پوشیده بود رنگ قرمز به خودش گرفته بوددویید سمت ایزوکو
*اووو تیر یکم خطا رفت اما اشکال نداره فکر کنم اینم بتونه از پا درش بیاره
YOU ARE READING
be with me
Fanfictionژانر:واقعا نمیدونم فقط اینو میدونم که امگاورسِ💔😂 موضوع ام تو پارت اول هست دیگه آخرشم سد اند نیست فکر کنم اصلا میبینید چقدر خوب فن فیکمو توضیح دادم👆😂 باکوxدکو من علاقه زیادی به این شیپ دارم پس نپرسید چرا دوباره از این مینویسی💙