باکوگو
پایین بودم خواستم یکم تنهاش بذارم این تغییری که من کردم هر کسیو به وحشت میندازه
راستی قرصاشو یادم رفت بگم بغل میزشه
رفتم بالا در و باز کردم دیدم نشسته به تاج تخت تکیه داده و توی خودش جمع شده
نکنه جاییش دوباره درد میکنه
_دکو اگه حالت بده بریم بیمارستان؟!....
سرشو بالا آورد دیدم صورتش اشکیه
رفتم نزدیک تر همه اینارو من انجام نمیدادم خود به خود داشتم حرکت میکرد
نشستم روبهروش و اون دوباره سرشو گذاشت رو پاهاش
دستمو بردم زیر چونشو و صورتشو بالا آوردم
_دکو چی شده؟
حرف زدنم دیگه دست خودم نبود هر چی تو فکرم میومد و به زبون میاوردم
+مامانم ...مامانم به قت..قتل رسیده
که شدت ریخته شدن اشکاش بیشتر شد
احساس کردم قلبم برای یه لحظه داشت از بین میرفت
نمیخواستم ناراحت ببینمش
چیکار باید میکردم
اون خودش آلفا داره نمیتونم باهاش کاری داشته باشم نمیتونم بغلش کنماما بنظر نمیاد اون عوضی دکو رو دوست داشته باشه
چیکارش کنم تو مغزم خالی شد
احساس کردم دیگه چیزی توش نیست+میش...میشه برم..برم مادرمو ببی..ببینم؟...
آروم سرمو به نشان تایید تکون دادم
باید الان چیکار میکردم
برای من اون موقع چیکار کردن که حالم بهتر شد
اصلا حالم بهتر شد؟!..
اگه بهتر میشدم که الان اخلاقم اینطوری نبود
یعنی قراره دکو ام اینجوری شه
پدرش چی ؟!...
پدرش کجاست ؟!....
خواهر برادر داره؟....از اینکه چیزی دربارش نمیدونم حرص میخورم
_دکو میخوای برسونمت؟
یهو به من نگاه کرد و پرید بغلم
چرا امروز اینقدر عجیب شده وضعیت
داشت تو بغلم گریه میکرد
تنها کاری که به فکرم رسید و من نتونستم جلوشو بگیرم حلقه کردن دستم دور کمر ظریفش بود
همونجوری چند دقیقه بغلم مونده بود و داشت گریه میکرد
با هر اشکی که اون میریخت یه بار قلب من فشرده میشد
باید چیکار میکردم
چطوری دوباره باید خوشحالش میکردمیعنی باید به اون دو تیکهایی لعنتی میگفتم بیاد
یا باید ...یا باید ....چیزی به ذهنم نمیرسه
YOU ARE READING
be with me
Fanficژانر:واقعا نمیدونم فقط اینو میدونم که امگاورسِ💔😂 موضوع ام تو پارت اول هست دیگه آخرشم سد اند نیست فکر کنم اصلا میبینید چقدر خوب فن فیکمو توضیح دادم👆😂 باکوxدکو من علاقه زیادی به این شیپ دارم پس نپرسید چرا دوباره از این مینویسی💙