[ 47: We Knot Together. ]

3K 443 894
                                    

[ Die For you - The Weekend ]

بچه ها من‌یه چنل زدم. آیدیش اینه desbonbon. اگه خواستین‌جوین بدین توش. و اینکه ... امیدوارم خوشتون بیاد همین💛

▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎

نایل" بلند شو"

لیام" نمیخوام"

نایل" چرا فکر کردی انتخابش دست توعه؟"

لیام" من نمیرم. تو هم نمیتونی مجبورم کنی."

لیام بیشتر توی مبل فرو رفت و یکی دیگه از چیپس های توی دستش رو توی دهنش گذاشت. نایل دستشو توی موهاش کشید و اون هارو بهم ریخت. با نگاهش، به مارتی که از موقع حضورشون مشغول گوشیش بود چشم غره رفت تا اون هم به کمکش بیاد.

مارتی" اون دعوتت کرده مرد!"

مارتی گوشیشو کنار انداخت و به نایل لبخند ملیحی زد. لیام تحت هیچ شرایطی قصد حضور توی اون مهمونی که مالیک دعوتش کرده بود رو نداشت و نایل و مارتی زیاد بااین ایده استقبال نکرده بودن چون هنوزم کارهای شرکتشون روی روال نیوفتاده بود.

لیام" یه مهمونی برای شرکت هایی که رفع اتهام‌شدن؟ محض رضای خدا، اصلا همچین‌چیزی داریم؟!"

کمی صداشو بالا برد و با نگاهش، به دوستاش تیر پرتاب کرد. نمیخواست دوباره بااون‌مرد روبه رو بشه. نمیخواست تصویر واضح تری ازش داشته باشه تا توی تنهاییش به راحتی توی خیالش نقش ببنده و دوباره براش خاطراتش رو مرور کنه. لیام فقط آرزو میکرد که چشمای لعنتیش رو ببنده و اون طلایی هارو توی تاریکی و پشت پلکاش نبینه. هرچی بیشتر باهاش روبه رو میشد، بیشتر درگیر میشد.

مارتی" لیام پین! تو واقعا اونقدر احمق فرضمون کردی که فکر میکنی ما مالیک رو به یاد نیاوردیم؟"

لحن جدی مارتی، باعث شد تا کل بدن لیام خشک بشه. چیپسی که وسط راه مونده بود رو توی جاش برگردوند و آب گلوشو قورت داد. بااحتیاط، به سمت مارتی برگشت.

لیام" ش-شما اون رو به یاد آوردید؟"

آروم‌پرسید و وقتی مارتی همچنان جدی بهش نگاه کرد، چیزی که خیلی کم اتفاق میوفتاد، حس کرد که تپش قلبش بالا رفت. همیشه ترس داشت از اینکه جایی یا زمانی نایل و مارتی راجب اون‌پارتی و مردی که باهاش بود ازش سوالی بپرسن و لیام مجبور باشه تا همه ی داستان رو براشون توضیح بده،‌ و لیام هیچ علاقه ای نداشت تا بخواد از چیزی که داخلش بود بگه.

مارتی" البته. سال پیش توی یکی از جلسه های مالی ملاقاتش کرده بودیم. و اون تمام مدت بهت خیره شده بود"

جوری که‌مارتی دقیق بهش خیره شده بود و لحنی که برخلاف شوخیش که مشخصا اشتباه بود هیچ طنزی نداشت، لیام رو درجریان این گذاشت که نایل و مارتی هردو اون فرد رو به یاد آوردن. لیام نفسشو بیرون فرستاد.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now