[ 30: In Front Of The Screen ]

2.8K 423 448
                                    

[ My oH My - Camila Cabillo ]

لیام بعد از خوردن صبحانه ی مفصل خونه ی هوران ها به این نتیجه رسیده بود که دیگه زمان خداحافظی بود، اون باید میرفت.

لباساشو پوشید و بعد از تشکر از خانم هوران همراه با نایل که برای همراهیش تا کنار در اومده بود، کنار در ایستاد. قبل از رفتنش دست نایل روی شونه اش نشست.

نایل اطرافو چک کرد و وقتی کسی رو اون اطراف ندید، دوباره به سمت لیامی که با چشمای منتظرش بهش نگاه میکرد، برگشت.

نایل " لیام، من نمیدونم اون مرد کیه و یا حتی رابطش با تو چیه و نمیخامم ازت بپرسم؛ فقط ازت میخام مراقب خودت باشی چون این دنیا کثیف تر از چیزیه که بتونی به همه اعتماد کنی، خب؟ "

نایل با مهربونی گفت و لیام سرشو پایین انداخت. نمیدونست بااین حجم از مهربونی و مراقبتی که از سمت نایل دریافت میکرد باید چیکار کنه. اون از نایل بزرگتر بود و همونقدر که همیشه خودش مراقب نایل بود، اون‌پسر هم براش کم نمیزاشت. حرفای نایل اونو عمیقا به فکر فرو برد و لبخندی به نگرانی بهترین دوستش زد.

لیام " ممنونم نایل تو بهترینی "

لیام بغلش کرد‌ و اونو به خود فشار داد قبل از اینکه سوار همون ماشین بشه. ماشینی که وظیفه اش حمل و نقل لیام درنبود زین بود. مسخره بنظر میرسید ولی لیام نمیتونست چیزی بگه یا اعتراضی بکنه.

جلوی در خونه ی زین ایستاد. برای چنددقیقه بهش خیره نگاه کرد قبل از اینکه نفسشو بیرون بفرسته و داخل بره. کفشاش و لباساشو به هر طرفی پرت کرد بدون توجه به اینکه زین از کثیفی خوشش نمیاد. زین الان نبود و لیام میتونست توی خونه اش پادشاهی کنه.

بایه باکسر و تیشرت گشاد مشکیش روی تختش دراز کشید. سرشو توی بالشت فرو کرد و پوفی کشید.

این خونه بدون زین مزخرف ترین چیزی بود که لیام تصور میکرد. لیام حاضر بود زین باشه؛ حتی اگه بخواد تنبیهش کنه، حتی اگه بخواد اره ببینه و لیامو مجبور به نشستن توی بغلش و تماشاش بکنه. حتی اگه سرشو بااون برگه های لعنتی و مسخرش پرکنه.

از سرجاش بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت. بسته ی چیپس موردعلاقشو برداشت ولی قبل از اینکه دوباره وارد اتاقش بشه، کمی ایستاد. به سمت اتاق بازی رفت و واردش شد.

خودشم نمیدونست چرا داخل اون اتاق شده؛ اتاقی که همواره مخلوصی از لذت و درد زیادی براش داشت و لیام خالصانه هنوزم‌نمیدونست که نسبت به اونها چه حسی داره. سبک زندگی لیام بی دی اس ام نبود، حتی خودشو توی یکی از اونها تصور نمیکرد، پس به خودش وقت داد تا بتونه با گذر زمان از همه چیز سر در بیاره.

سرشو تکون داد و کمی با دقت به اطراف نگاه کرد. تاحالا اینجارو دقیق ندیده بود. دیوار ها قرمز رنگ بورن و بوی خنک عود میومر. لبخند محوی بخاطر اون بوی خوشی که جریان داشت روی لباش بوجود اومد.

Baby Boy [Ziam]Onde histórias criam vida. Descubra agora