[ 18: Little And Plump ]

3.7K 539 495
                                    

[ Wish I Was Better - Kina ]

زین " درو باز کن آبنبات "

زین دستشو از توی موهای لیام در آورد و بهش دستور داد، باعث شد لیام با نارضایتی پوفی بکشه و درحالیکه چشماشو میچرخوند سرشو از روی پای زین برداره و به سمت در بره که صداش در اومده بود.

فقط حدود یه ربع بود که سرشو ناگهانی روی پای زین گذاشته بود و به نگاه های خیره ی زین و صورت سردش توجهی نکرده بود. اون نگاه ها کم کم ترس از اتاق بازی رو توی وجودش برگردونده بودن ولی وقتی بعد از حدود 5 دقیقه انگشت های مرد بزرگتر رو توی موهاش حس کرد، بخاطر پیروزیش و چیزی که بدست آورده بود ذوق کرد و توی شکمش پروانه هارو حس کرد.

با کشیدن پاهاش روی زمین سعی میکرد راه بره، ولی چشماش خواب آلود تر از اونی بود که بتونه صاف راه بره. هوای عصر بارونی و کاملا خسته کننده بود و دست زین که برای مدتی موهای فر لیام رو نوازش میکرد فقط باعث خمارتر شدنش شده بود.

با فکر کردن به اینکه ممکنه هری و لویی طبق معمول به دیدنشون اومده باشن لبخند کوچیکی زد و یکم خواب از سرش پرید، درو باز کرد.

با دیدن مرد سن دار کت و شلوار پوشی که پشت در بود، لبخند لیام با ناامیدی از روی لبش رفت و خودشو کمی جمع و جور کرد. مرد از سرتاپا اونو خریدارانه برانداز کرد و این چیزی بود که لیام رو عصبی و دستپاچه میکرد.

لیام " بفرمایید "

به اجبار گفت و آب گلوشو قورت داد. اون مرد بدون هیچ مشکلی از ابتدا بهش خیره شده بود و لیام حدس میزد که اون الان توی ذهنش، تیشرت سفید و شلوار خونگیشو از پاش درآورده و به بدن لیام خیره شده. دستشو توی موهاش کشید و نفسشو عصبی بیرون فرستاد.

" با مالیک کار دارم "

مرد با نیشخند گفت و لبشو لیس زد. لیام با بی حوصلگی کنار رفت واجازه داد اون داخل بشه. فقط دلش میخاست اون مرد هرچه زودتر اونجا رو ترک کنه، چون تمام فضای خونه رو باعطر گرون قیمتش مسموم کرده بود.

مرد داخل شد و به سمت زین رفت. بعد از دست دادن باهاش روبه روش نشست و پاشو روی پاش انداخت.

لیام آروم کنار زین و کمی با فاصله ازش نشست. نمیدونست اجازه داره جلوی یک مرد دیگه کاملا بهش بچسبه یا باید فاصلشو رعایت کنه. دستشو توی سینش گره زد و به زمین خیره شد تا نگاهش، حتی اتفاقی، روی مرد روبه روش نشینه.

زین نیم نگاهی بهش انداخت، قبل از اینکه سرشو به سمت اون مرد بچرخونه و بعد با دیدن نگاه خیرش روی سابش، تازه متوجه دلیل رفتار های عصبی لیام بشه. حالا دلیل جمع شدن لیام و نفس های عمیقی که میکشید رو میفهمید.

زین " امیدوارم کارات توی پاریس خوب پیش رفته باشه هایرام"

زین با سردی گفت و هایرام چشماشو از روی لیام به مرد کنارش سوق داد. تک خنده ای کرد. لیام سرشو پایین انداخت و لبهاشو کج کرد، ادای اون مردو در آورد.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now