[ 51: Jaan ]

3.3K 436 1.1K
                                    

اول  چپتر اینو بگم
میدونم همتون آدمای بالغی هستین ولی لازم دونستم‌بگم‌داداشیا اینارو توی خونه امتحان نکنین.
امیدوارم‌خوشتون بیاد کلی 💛

▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎

هوای گرم‌اتاق، خفه کننده بود.

لیام لبهاشو محکم روی هم فشار داد وقتی فشار دندون های زین روی گردنش زیاد شد. سرشو کمی به سمت مخالفش کج‌کرد تا فضای بیشتری از گردن سفیدش به مرد بزرگتر بده و این باعث شد تا زین، دستش رو پایین ببره و دور کمرش محکم کنه تا از هرگونه حرکتش جلوگیری کنه.

لیام ناله ی ضعیفی کرد. به سختی چشم های خمارشو باز کرد و به دست زین‌نگاه کرد که چیجوری عضلات شکمشو لمس میکنه و رد داغی به جا میزاره. آب گلوشو قورت داد و وقتی زین دوباره زیر گوششو گاز‌گرفت، نفسشو لرزون بیرون‌فرستاد.

زین ازش فاصله گرفت. به آرومی چرخید و روبه روش ایستاد تا با فاصله ی کمی از صورتش، به چهره ی گُر گرفته ی لیام خیره بشه‌. چشم های پسر روبه روش حالا بخاطر شهوت تیره بودن و جوریکه لبهای درشتش سرخ و هوس انگیز بنظر میرسیدن، زین رو به جنون میرسوند.

زین" امشب بزار به روش خودم بپرستمت لیام"

لیام با شنیدن صدای بم و دورگه اش، نگاهشو بالا آورد و به چشم هاش خیره شد. قلبش توی سینش منفجر شد و دهنشو باز کرد تا چیزی بگه ولی بدون هیچ کلمه ای، دوباره اونو بست.

زین" فقط خودتو به من بسپار و تماشا کن که چیجوری برای پرستیدنت قراره جلوت زانو بزنم، جان"

نفس لیام توی سینش حبس شد. اطرافش محو شد و هاله ی مرد روبه روش باقی موند. دهنش برای گرفتن اکسیژن باز موند و گوش هاش مشتاقانه، تمام کلمات مرد بزرگتر رو بلعیدن.

زین نیاز به اجازه داشت، این از تمام حرکاتش مشخص بود. نیاز به علامت مثبتی از جانب لیام داشت تا خود واقعیش رو آزاد کنه. تا بدون هیچ محدودیتی از پسر روبه روش استفاده کنه و به مرز جنون و لذت برسه. لیام قدمی به جلو برداشت و لب پاینیشو محکم بین دندوناش کشید.

لیام" من خیلی وقته که خودمو بهت سپاردم"

آروم زمزمه کرد و وقتی دماغاشون بهم‌مالیده شد، چشم های هردوشون برای مدتی بسته شد.

زین نفسشو سنگین بیرون فرستاد قبل ازاینکه چشماشو باز کنه. طلایی هاش برق میزدن و گونه هاش بخاطر اینکه لپشو از داخل گاز میگرفت، فرو رفته بود. چندبار نفس عمیق کشید قبل ازاینکه دوباره چشماشو باز کنه.

زین" برو بالا و اتاق بازی رو پیدا کن، اونجا منتظرم بمون"

آروم زمزمه کرد و بعد به سختی، از کنار لیام حرکت‌کرد و رفت تا وسایلی که نیاز داشت رو بگیره. لیام نفسشو بیرون فرستاد. دستاش بخاطر هیجان و استرس میلرزید و اون موهای آشفتشو به سمت عقب داد. با قدم های لرزون، از پله ها بالا رفت تا اتاق بازی رو پیدا کنه. نامطمئن، به سمت یکی از اتاقا قدم برداشت و با باز کردنش وقتی مطمئن شد که اون همون اتاقه، آب گلوشو قورت داد.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now