[ 34: Retrieve ]

2.2K 415 357
                                    

من قصد داشتم‌برای هرچپتر دوباره اون گیفا و عکسا رو بزارم ولی واتپد برای همون یکیم که چندتا چمتر قبل گذاشتم بهم وارنینگ داده و هنوز گیره سو ... خودتون تصور کنید همه چیو دیگه.
امیدوارم لذت ببرید♡

▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎

زین " منظور لعنتیت از اینکه نمیتونیم ردیابیش کنیم چیه؟"

زین بلند سر اون مرد داد زد و مرد از ترس توی خودش جمع شد. دستاش به طرز واضحی از دور میلرزید چیزی که از چشم هری و لویی دور نموند

" م-من یعنی م-ما نتونستیم پیداش ک-ک.. "

حرفش قطع شد وقتی زین دستاشو دور گردنش سفت حلقه کرد و محکم فشار داد. لویی که از وضعیت روبه روش خسته شده بود نفسشو بیرون فرستاد، جلو رفت و سعی کرد اون بیچاره رو از زیر دستاش بیرون بیاره.

لویی اون مرد رو از زین دور کرد، اونو به عقب پرت کرد و بهش اشاره کرد که بیرون بره. مرد بیچاره تقریبا پرواز کرد تا دور از چشمای رییس عصبیش باشه.

مغز زین درحال انفجار بود. سرش به طرز فجیعی تیر میکشید و سینش کمی خس خس میکرد چون مدت زمانی که سیگار نکشیده بود یکمی زیاد شده بود و شدیدا به یکیش نیاز داشت. لویی نمیدونست باید چیکار کنه و هری کلافه و عصبی بود.

این زین چیزی نبود که لویی و هری باهاش سرکار داشته باشن. زین هیچوقت خودش رو حداقل جلوی دیگران‌نمیباخت، خونسردیش چیزی بود که همه اون رو باهاش به یاد می آوردن و به طور آشکارا به کسی اهمیت نمیداد ولی حالا کاملا درحال فروپاشی بود.

زین " حرومزاده های عوضی، فقط بلدن پول بگیرن"

موهاشو از روی صورتش کنار زد و با پاش میز بزرگ وسط اتاقشو پرت کرد، باعث شد بیوفته و صدای شکستن لیوان های روش توی اتاق اکو پیدا کنه. به خوبی میدونست عصبی بودنش به شرایط پیش روش کمکی نمیکرد، ولی حداقل آرومش میکرد و تخلیه میشد و همین براش کافی بود.

هری " آروم باش زین باید بری خونه "

هری گفت و ته دلش واقعا برای لیام نگران بود. تصور اینکه اون هایرام عوضی میتونست چه بلاهایی سر اون پسر سوییت بیاره قلبشو میفشرد و فکر کردن به اینکه لیام تاچه حد این وسط بی گناه بود، اذیتش میکرد. زین سرشو تکون داد و بدون اینکه بهشون نگاهی بندازه از اتاقش خارج شد.

هری و لویی بهم نگاهی انداختن قبل از اینکه اونو دنبال کنن. اون تو ماشین نشسته بود، آرنجشو روی پنجره گذاشته بود و بااخم بزرگی که کل پیشونیشو پر کرده بود، به بیرون خیره بود. زین باید کاری میکرد،‌ باید یه نقشه میچید.

در طول مسیر چیزی ازار دهنده تر از اون سکوت وجود نداشت. با رسیدن به خونه ی زین زین بدون هیچ مکثی پیاده شد هری و لویی بدون هیچ حرفی دنبالش کردن. زین به حضورشون نیاز داشت، هرچند رفتارش چیز خلافی رو نشون میداد.

Baby Boy [Ziam]Kde žijí příběhy. Začni objevovat