[ 13: All Mine ]

4.3K 567 539
                                    

[ No Time To Die - billie Eillish ]

لیام اروم چشماشو باز کرد و دوباره اونهارو بست. هنوزم پر از احساس حماقت و ناراحتی بود و اون احساس مضخرفی که با دیدن زین و آدمهای اطرافش توی شکمش حس کرده بود رو داشت، ولی خوشحال بود که هیچ اشکی نریخته بود.

سر تختش جابه جا شد و بدون هیچ حرفی به روبه روش خیره شد. نفسشو بیروم فرستاد و به پتویی که روش بود نگاه کرد. اون دیشب اونجا نبود؛ زین اون رو براش آورده بود؟

سرشو تکون داد، انگار سعی میکرد تا بااینکار اون افکار رو از مغزش خارج کنه. لیام واقعا نمیخاست دیگه حتی ثانیه ای به اون مرد فکر کنه.

از سرجاش بلند شد و جلوی آیینه موهای نامرتبش، چشمایی که کمی زیرشون گود شده بود و همچنین صورت رنگ پریده و سفیدشو از نظر گذروند. شاید اگر دیروز بود برای درست کردن موهاش و خوب جلوه دادن خودش کمی وقت میگذاشت، ولی امروز نه. لیام نمیخاست برای کسی خوب بنظر برسه چون ... کسی بود که به خوب رسیدنش اهمیت بده؟

در اتاقشو با بی حوصلگی باز کرد و اروم از اتاقش بیرون رفت. همون لحظه بود که در اتاقی که با فاصله ی کمی ازش قرار داشت و  متعلق به زین بود، باز شد. لیام حس کرد قلبش ایستاد. واقعا نمیخاست که انقدر زود بااون مرد روبه رو بشه ولی بنظر میرسید که این دو روز، لیام توسط مجموعه ای از نخواستن ها و اجبارها دوره شده بود.

لیام به زین نگاه کرد که فقط با یه باکسر سیاه و موهای شلخته از اتاقش بیرون اومده بود. حس میکرد میخاد تاروی اون مرد بالا بیاره. زین بدنشو کشید و بعد به لیام نگاه کرد.

شاید هر زمان دیگه ای بود لیام به اندام ها و عضله های  حیرت انگیز اون مرد خیره میشد، ولی لیام سرشو پایین انداخت و لبهاشو روی هم فشار داد. چیزی به گلوش چنگ زد ولی لیام اونوعقب فرستاد.

چندبار نفس عمیق کشید و بعد افکارشو کنار زد. دستاشو توی سینش گره زد و درحالیکه اخم بزرگی روی صورتش مینشوند از کنار زین رد شد و به اخم بزرگی که ناشی از بی احترامی و گستاخی لیام روی صورتش نشسته بود توجهی نکرد.

لیام وارد اشپزخونه شد و به سمت قهوه ساز رفت و برای خودش قهوه ریخت. روی صندلی نشست و به بخاری که از قهوه اش خارج میشد نگاه کرد.

زین روی صندلی نشست و حالا یه شلوارک کوتاه هم توی پاش بود. ابروهاش کمی بهم گره خورده بودن و چشماش روی لیام قفل شده بودن و نگاه خیرش اون رو ذوب میکرد، تا شاید لیام به عنوان یه ساب وظیفشو انجام بده و از بی احترامی و بی توجهی کردن بهش دست برداره، ولی فایده ای نداشت. لیام لبهاشو محکم رو هم فشار داد، اجازه نداد نگاهش به جز روی قهوه اش روی چیز دیگه ای بلغزه. زین توی مود خوبی نبود، آخرین چیزی که الان میخاست لجبازی کردن پسرروبه روش بود و اولین چیزی که میخاست تنبیه سخت اون.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now