[ 09: Belong Shackle ]

3.6K 568 555
                                    

[ Trouble - Liam Payne ]

حدود سه ساعت پیش خورشید طلوع کرده بود و لیام بیدار بود. یک ساعتی میشد که توی تختش دراز کشیده بود، به روبه روش خیره شده بود و خیلی عمیق فکر میکرد. احساس گناه سراسر وجودشو پر کرده بود و لب هاش به سمت پایین خم میشدن، ولی لیام گریه نمیکرد.

مهم ترین سوالی که توی ذهنش بود این بود: دیروز دقیقا چه اتفاقی افتاده بود؟

تنها چیزی که خیلی دقیق میتونست بیاد بیاره حس خوب و عجیبی بود که توی تک تک سلول های بدنش پخش شده بود. حسی که باعث شده بود زانوهاش شل بشن و عقلش کاملا به بن بست برسه. لیام لحظه به لحظه ی اون حس خوب رو به یاد میاورد، حسی که منشا اون مالیک بود، کسی که از لمس هاش متنفر بود.

لیام قبلا فقط یک بار اون رو با کس دیگه ای انجام داده بود. سال اول دبیرستان بود و لیام روی یکی از پسرهای تیم فوتبالشون به طرز فجیعی کراش داشت، پس وقتی توی یکی از پارتی ها خودش و اون رو مشغول بوسیدن و دست اون پسر رو توی سراسر بدنش پیدا کرد، زیاد هم تعجبی نکرد. درهرحال، اون شب قبل از اینکه حتی اتفاقی بیوفته گوشی اون پسر زنگ خورده بود و مجبور بود که بره. فرداش هم، اون پسر جوری وانمود میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده. لیام فقط از کنارش گذشت.

جف یک بار خیلی واضح وقتی که هردو مشغول دیدن فیلمی بودن که بازیگر توی اون مشغول خودارضایی بود،   بهش گفته بود که اینکار باعث ناراحتی مسیح میشه و کسی نباید انجامش بده. لیام به حرفش گوش میکرد، ولی اون هم انسان بود و هرانسانی نیازهایی داشت که باید رفع میشد.

حالا همه چیز پیچیده تر شده بود. لیام دقیقا نمیدونست وسط چه چیزی قرار داره، یه رابطه ی بی دی اسم و پر از تحقیر که قراره کلی حس خوب بهش بده؟

از سر تختش بلند شد و با کلافگی دستشو توی موهاش برد و اونارو کشید. باکسر و شلوارش کثیف بود و حال لیامو بهم میزد، چون یادآور دیروز بود. لیام یه باکسر و شلوارک نو تنش کرد و چندبار به صورتش آب زد.

جلوی آینه ایستاد و نفس عمیقی کشید. روبه رو شدن با زین مشخصا بخاطر دلیلی که خوب میدونست، حتی از قبل هم سخت تر بود.

آروم پایین رفت. زین با لباس های رسمیش پشت میز نشسته بود و درحالیکه خیلی جدی چای سبزشو مینوشید، مشغول خوندن روزنامه ی توی دستش بود. لیام میتونست صدای ضربان های نامنظم قلبش رو بشنوه.

آروم جلو رفت و سرشو پایین انداخت. از کنار زین بدون هیچ حرفی رد شد ولی زین با گرفتن مچ دستش اون رو عقب کشید. لیام بااسترس و تعجب بهش نگاه کرد.

خیلی جدی و بدون اینکه به لیام نگاه کنه، با صدای خشدار صبحش و کنترلی که توی تک تک کلماتش موج میزد، به لیام دستور داد:

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now