[ 20: Seasonal Allergy ]

3.3K 534 397
                                    

[ My Heart Belongs To Daddy - Merlin Monro ]

لیام " امیدوارم حالش زودتر خوب بشه "

لیام گفت و دماغشو صدا دار بالا کشید، با پشت دستش اشکاشو پس زد.

لیام " ددی لایق همچین چیزی نیست "

لیام بیشتر گریه کرد و و آب رقیقی که از دماغش پایین میریخت رو با مالیدن سرش به شونش و لباسش، پاک کرد.

چاقو رو توی ظرف انداخت و پیازهایی که باعث سوزش چشماش و در نتیجه تبدیل اونها به اشک میشدن رو برداشت و آب کشید. پیاز های لعنتی حسابی اشکشو درآورده بودن و چشم هاش میسوخت.

اشکاشو پاک کرد و باحوله چشمای قرمزشدشو مالید. دماغشو با قدرت زیاد بالا کشید و نفسشو بیرون فرستاد.

پیاز هارو آروم به سوپش اضافه کرد، سوپی که برای زین درست کرده بود. قابلمه ی بزرگی که روی گاز بود عرض زیادی داشت؛ لیام خودشو کمی جلوتر کشید و به محتویات داخلش نگاهی انداخت.

کمی از اون چشید و چشماش بخاطر طعم خوبش بسته شد. نبود مادر و حضور کم جف، باعث شده بود تا لیام از خوردن تمام مدت فست فود ها دست بکشه و آشپزی کردن رو کم و بیش یاد بگیره، بعلاوه نایلی که بارسیدن هرباره ی دسامبر حساسیت و سرماخوردگی هاش شروع میشد و به دنبال اون لیامی که ازش میگرفت؛ پس لیام باید خودش اونو یاد میگرفت تا بتونه از خودش مراقبت کنه.

در خونه باز شد و زین بعد از در آوردن کفشاش و انداختن کرواتش آروم توی درگاه آشپزخونه ایستاد. با دیدن پسری که پشت بهش ایستاده بود و مشغول انجام کاری بود سرجاش متوقف شد.

زین نمیتونست نگاهشو برداره، نه از پسری که با فقط با یکی از پیرهن های سفید زین و شلوار راحتی که پایینش لا زده شده بود، درحالیکه لباسش کمی براش گشاد بود و آستیناش به طرز نامرتبی به سمت بالا لازده شده بودن تا توی دستش نباشن، توی آشپزخونش بود.

لباسش به خوبی توی تن اونسر نشسته بود، و زین حس میکرد چیزی درست توی قلبش تکون خورد ولی اون رو عقب فرستاد، چون فرصت فکر کردن بهشو نداشت.

لیام دستاشو بالا اورد و موهای فرشو از روی پیشونیش کنار زد. لبشو لیس زد و بعد چشمای شکلاتیش برق زدن. زین میتونست نامنظم شدن نفساش رو حس کنه و به این فکر کرد که چرا لیام یه شلوار به پا داشت؛ درحالیکه پاهاش شیو شده بود و زین باخودش تصور کرد که اون پیرهن، فقط اون پیرهن و بدون هیچ شلواری، چقدر میتونه روی بدنش خوب فیت باشه و تمام برامدگی ها و فرورفتگی ها و سفیدی پوستشو به خوبی به نمایش بزاره.

لیام " ددی! "

لیام با ذوق گفت و بعد از گذاشتن قاشق به سمت زین اومد. کمی مکث کرد، ولی دستاشو دور کمر اون حلقه کرد و سرشو روی سینش گذاشت. زین بدون هیچ حرکتی از بالا به کپه ی فرفریش نگاه کرد.

Baby Boy [Ziam]Where stories live. Discover now