Part 17

414 54 3
                                    

جیمین به محض رسیدن با هوپ به خونه جین و تهیونگ رفتن ولی هیچی نبود نه خدمتکار و پرستاری.. نه اثری از نبود یا بودن تهیونگ

+م.. من الان چیکار کنم...

جیمین با بغض گفت و به اتاق خالی تهیونگ نگاه کرد جیهوپ از پشت بغلش کرد و به خودش تکیش داد

_ما پیداش میکنیم

+اگ.. اگ یونگی بخاطر تلا... هق ته ته..

جیهوپ با شوک به جیمینی که از چشاش مرواریداری بی‌شماری میریخت نگاهی کرد

_ چیمی گریه نکن باشه؟؟ من قول میدم پیداش کنم بهت قول میدم

+باید برم دیدن یونگی

_نمیتونم بزارم تنها بری

+چ بیای چ نیای امروز میرم

_باش پسر بیا بریم میدونی کجاس؟؟؟

+هنوز همونقد خنگ و عاشقه هنوز بهم اعتماد داره... هوپی.. دلم میخاس ب جای کار مسخرم همون اول با یونگ میموندم.. الان.. نمیتونم عوضش کنم...

_اون هنوزم عاشقته و توعم اینو میدونی فقط بهش بگو که مجبور بودی پای تهیونگ و حتی خودش وسط بود

+بیخیال... من غید عشقمو زدم... بیا تهیونگ و پیدا کنیم...

~~~~~~~

<<اتاق یونگی یک روز قبل>>

_چیشده؟؟؟

+جیمین داره میاد سئول و اولین جایی ک بیاد اینجاس ازت میخام بری

_یعنی چی؟؟ تهیونگ و چیکا کنم؟؟؟

+تهیونگم میبری...یه ویلا تو توکیو خریدم برات امشب برات بلیط میگیرم با تهیونگ میرین اصن راه نداره بمونی فهمیدی؟؟

_پس تو چی؟؟

+الان من مهمم؟؟؟ فقط برو وسایلتو جمع کن

کوم خاس از اتاق بیاد بیرون ک با صدای یونگی سرجاش میخکوب شد

+اگ.. دیگ.. نتونسیم همو ببینیم.. میخام بدونی همیشه تو و نامجون و دوست داشتم

بدون حرفی راشو ادامه داد یعنی امکان داشت؟؟ دیگ یونگی هیونگشو نبینه؟؟؟ قفل در و باز کرد و  تهیونگی که به وسایل رو دیوار نگاه میکرد و کشید تو بغلش

=کوک؟؟؟

_تو.. منو دوست داری درسته؟؟

=م.. من...

کوک دنبال عشق و محبت یا تنفر تو چشمای تهیونگش گشت.. ولی فقط ترس پیدا کرد..

ترس...

ترس...

ترس...

میخاست اینطوری پیش بره؟؟ میخاس پسرشو از خودش بترسونه؟؟؟ نه صددرصد نه.. میخاس تهیونگ مث خدش.. دیوانه وار عاشقش باشه بدون فکر لباشو رو لبای تهیونگ گذاشت نمیخاس تند پیش بره..نمیخاس اذیتش کنه
نمیخاس بترسونتش....

••Good feelings••Onde histórias criam vida. Descubra agora