Part6

501 66 12
                                    

رو تختم نشسته بودم... تمام ذهنم سمت امروز بود من حتی سعی نکردم جلوشو بگیرم اییششش تهبونگ احمق حداقل میتونسی از دستات کمک بگیری باهات کار نمیکنه دستات ک کار میکنه حتی ی خورده عم جوری رفتار نکردم انگار ناراحتم الان باخوتش میگ پسره هوله تهیونگ احمق ااهه سرم
سرمو بین دستام گرفتم و شقیقه هامو ماساژ دادم غذا میخام.. جینم ک امشب سرکار باباعم ک نیست بزار به جیمین... نخیر من یا اون قهرم.. اصن تنهایی میرم پیش کراش جین غذاهاشون خوشمزس....
زیر لب برا خودم اهنگ میخوندم تا این ک صدا در شنیدم

+بابا؟؟؟؟؟

ب جز بابام و جین دیگ کی کلید داش؟؟

+جینی؟؟؟؟

از بالای پله ها نگا کردم ک یه موچی کوچولو دیدم ک سرش دورتادور خونه میچرخید

+موچی خنگ من تو اتاقمم

_تهیووننگگگییییی

با دو اومد بالا منم به ادامه اماده شدنم رسیدم

_کوجا میری

+میرم رستوران کراش جین

_بیا باهم بریم دوس پسر منم اومده دم دره نیومد تو گفت زشته منتظر توعه بیاببرریییممم تولوخداااا تهیوونگگییی

مثل میمون(بلانسبت بچم-_-) اویزون شده بود بهم

+جیمین هیو...

_ععععرررررررر(😭😭😭😭😭😭)

+بااشششهه بابا

_هوووررراااا بریم ته ته من

. *******.

+پس هوسوک بودین؟

=جیهوپ راحت ترم تهیونگ

+اوکی جیهوپ هیونگ

بعد از مکثی دوباره پرسیدم...

+کارت چیه هیونگ

=من توی....

تق

=اخ....

اگ درست فهمیده باشم مورد عنایت پای جیمین جان قرار گرفته

=بالاخره ک باید بهش بگ..... اااخخخ جیمینااا

+هوپی هیونگ من کسایی ک بهم رازاشونو میگن بیشتر دوست دارم
با قیافه گربه شرک گفتم این همیشه کارسازه

=راستش ما... (جیهوووپاااا تو قول دااددییی)یعنی من پلیسم و توی بخش جنایی کار میکنم

+ااااوووو جیمینی گف همکارشی درستع جیمینی؟ پس راز بزرگت این بود؟؟؟

_تهیونگ‌اا

*سفارشتون

=وقت غغذااااسسس یامی یامی

_سانشاین اروم تر بخور

اووه این روی عاشقانه جیمین و ندیده بودم چقد مور مور کنندس شایدم جین فقط روی غذای اینجا کراش زده لعنتی واقعا خوشمزس

*²اوه تهیونگ‌ا خوشحالم اینجا میبینمت ام جین؟

+اوهوع اوعوه(سرفه) نامجون هیونگ.. م.. منم خوش‌ حالم ام جین هیونگم امشب شیفته

=الان گفت نامجون؟

_بیا امیدوار باشیم فقط یه اسم تو دنیا نباشه

=یا ما خیلی خوشانس باشیم

+چی میگین؟؟

=درمورد کارمونه

+حالا با کیا سر و کار دارین؟

=قاتل.. مافیا... راستش ما پلیسای بین‌الملیم برای همینه ک جیمین هیونگت نصف سال نیست خیلی ازش گِله هربار ک میخاد مرخصی بگیره میگ توله ببرش تنهاس و کسی و نداره حتی خیلیا فکر میکنن یه ببر دست آموز تو خونه داره اووه تازه......

~~~~~~

اه چ شب خوبی بود جیهوپی ب شدت مهربون بود و من بالاخره فهمیدم جیمینی چ استرسی و با خودش حمل میکنه اوم جیمینی من

*تهیونگ‌ا من برگشتم

+بااابااا

*چطوری کوچولوی بابا؟؟

تو بغل بابام جمع شدم... مگ من چندتا بابا تو دنیا دارم اخه

*متاسفم امروز سرت داد زدم خودت میدونی دیگ

+میدونم بابا جونم تو فقط نگران امانت مامان و اقای جئون بودی.. من متوجم ک نگران جین و من بودی

*درسته من فقط همین دوتا پسر و دارم و این دوتا تموم زندگی منن

روی سرمو بوسید و رفت سمت اتاقش

+امشب فیلم ببینیم؟؟

*ببینیم فقط به هیونگت نگو اونوقته ک باید بشینیم از دلش در بیاریم ک چرا وقتی نبود فیلم دیدیم

+حواسم هست.. چی ببینیم؟

~~~~~~~

بیمارستان

جین بین اتاقا قدم میزد و برا خودش اهنگ زمزمه میکرد میخاست مطمئن بشه ک مشکلی نیست و میتونه راحت بخابه معمولن دکتر مین هرشب و هرروز بیمارستان بود و هیچوقت تو شیفتاش تنها نبود ولی امشب نه دکتر مین بود نه باباش اونم سرشب رفت خونه.. پس جین موند تنای تنا

از در اتاق جئون رد میشد ک صداهای عجیبی شنید از شیشه بالای اتاقش دید زد ولی چیزی ندید اروم در اتاق و باز کرد ولی انگار جیزی مانعش میشد

+جونگ کوک شی؟؟

فقط صدا ناله از اتاقش شنید با زور بیشتر تونس کامل بره تو و با جونگ کوکی روبه رو شد که با دستاش کنار شکمشو گرفته بود و کلی خون رو زمین بود

+جووننگگگ کوووککک ششیییی

*******
*****
***

••Good feelings••Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang