Part19

361 53 1
                                    


هواپیما ک نشست کوک از این خواب بیدارش کرد از ی طرف بیش از حد خوش حال بود ک. پیش کوکه از یه طرفم همه جوره استرس باباشو داشت و می‌ترسید به کوک چیزی بگه و عصبیش کنه

سوار تاکسی شدن تهیونگ هیچوقت ژاپنی و چینی دوست نداشت یاد بگیره اما کره ای و انگلیسی و فرانسویش عالی بود و کوک همه جارو ول کرده بود اومده بود توکیو با این ک کشور همسایشون میشد ولی احساس غریبی بیش از حدی می‌کرد

+کوکی

تهیونگ اروم کوک و صداش کرد

_جونم تهیونگ؟

نمیدونس چیکارش داشت.. فقط مخاس به خدش یاداوری کنه جونگ کوک اونجا باهاشه

+هیچی:))

_ته ته متوجم ک برات راحت نی.. چندوقت اینجا میمونیم بعد میریم هرجا تو دوس داشته باشی بهت قول میدم

بوسه ای روی لبای تهیونگ گذاشت و کشیدش تو بغلش میدونس تهیونگ اذیت میشه و احساس غریبی میکنه ولی فعلن اولویت نگهداشتن تهیونگ پیش خدش بود

+تو...سادیسم داشتی.. چطوری.. چطوری کاری ب من نداری؟؟؟

_سادیسم ندارم.. اون فقط  جزعی از نقشه بود ک بتونم ب تو برسم

تهیونگ واقعا تعجب کرده بود

+اون همع تیمارس....

_درسته بابام واقعا راضی نمیشد اول بیارتم اونجا وقتی قشنگ همه جا روم آزمایش کردن اوردم بیش ارامشم

ایندفعه بوسه های ریزی روی گوش و گردن تهیونگ میزاشت با صدای تاکسی متوجه شدن ک رسیدن بعد حساب کردن پیاده شدن ساکا دست کوک بود

ولی بازم منتظر بود تهیونگ بگه حال نداره بیاد تا بغلش کنه و در ارامشش غرق شه ولی تهیونگ همچین حرفی نزد و اونم بغلش نکرد تا توی ارامشش غرق شه:')

ویلای بزرگی بود نه خیلی بزرگ ولی برای اون دونفر زیاد بود کوک تمام وسایلشونو باز کرده بود فقط حس چرتی داش.. یه احساس معذب کننده
جفتشون دیوونه شده بودن نمیدونستن الان باید چیکار کنن

+ام.. کوک؟؟ خسته نیسی؟؟ من... من میخام بخابم

تهیونگ سعی کرد جو مسخرشونو عوض کنه کوکم با جواب مثبتش کمکش کرد
قبل این ک بخان بخابن کوک لباسای جفتشونو دراورد و تهیونگ و تو بغلش گرفت سرشو توی گردنش کرد نفساش به مرور منظم شد چون ب هیچ وج توی سفر نخابیده بود..

شاید فقط ی خورده استرس داش تهیونگ فرار کنه... حتی میترسید یهو پرواز کنه بره
چرا یکی نمیکوبید تو صورتش و بگه احمق اون اینجا کنارته تمومش کن

اما تهیونگ بیدار بود و داشت به پدر و برادرش فکر می‌کرد.. به جیمینی.. الان فهمیده بود گم... نه دزدیده شده؟؟ الان جین برگشته بود پیش باباش؟؟ یا باباش هنوزم زیر دستای اون پرستاراب خیانت کار بود؟ دیگ میتونس صحبت کنه؟؟ حتی شاید کم کم بتونه راه بره اگ.. اگرم ان به باباش اهمیت ندن چی؟؟ به گوشه بسته باشنش تا صداش درنیاد و درحال خوشگذرونی تو خونه اونا باشن
با همچین فکرایی سردرد شدیدی سراغش اومد

••Good feelings••Onde histórias criam vida. Descubra agora