༺𝑷𝒂𝒓𝒕 4

1.4K 278 15
                                    

نگاهمو ازش گرفتم:نمیخواد ولش منو کی آزاد میکنی سرگرد؟
-تا وقتی که گیوعو کل آدماشو دستگیر کنیم
ابرویی بالا انداختم:گیو رو زیادی دست کم گرفتی.
پرسید:چطور؟
گفتم:خیلی زرنگ تر از اونیه که فکرشو میکنی.
لبخندی زد و دستشو رو شونم گذاشت:تو کمکم میکنی خب.
پوزخندی زدم:من؟من که خودم یکی از آدماشم.
لو بدم خودمم دستگیر میشم...

خندید:تو همین الانشم دستگیر شدی دیگه
چپ چپ نگاهش کردم که گفت:خب تو کمکمون کن من واست پارتی میشم دستگیر نشی..هوم؟
از گیو دلخوشی نداشتم تازه متنفرم بودم...
-خوب فکراتو بکن به کمکت نیاز داریم.
به چشماش زل زدم:دارین؟چرا جمع میبندی؟
نفس عمیقی کشید:ام چون رسیدگی به این کارها کاره من نیس... کاره هویاس
نچی کردم:هویا؟اصلا فکرشم نکن کمک کنم.
اخمی کرد:کوک...اون دیگه باهات کاری نداره.
در ضمن از شیطونیات توی زندان هم گفته...که چقدر اذیتش میکردی.
گفتم:من اذیت میکردم؟یا اون؟
هی میرفت میومد تیکه مینداخت و آخرشم تهدیدم کرد.اصلا محاله بهش کمک کنم...
خندید:ببین چه لجبازی میکنی آخه دزد کوچولو بعد میگه چرا مثل بچه ها باهام رفتار میکنی...اصلا ببینم مگه نگفته بودی هرکاری بخوام میکنی؟
هوفی کردم:این یه موردو بیخیال
گفت:خب چرا نمیخوای لوش بدی؟
شونه ای بالا انداختم:بحث لو دادن نیس.
-خب پس بحث چیه؟
نچی کردم:تو چرا متوجه نمیشی میگم ازش خوشم نمیاد.
نزدیکترم شد:تو این کارو بخاطر منو قانون میکنی نه هویا.
هوفی کردم:اون رفیق بی عرضت منو میندازه زندان اگه بندازه گیو فکر میکنه مثل همیشه برا فرار کردن از دستش به زندون پناه بردم...بیاو درستش کن...اینبارم بدونه افتادم زندون بیچارم میکنه.
اخمی کرد:یعنی چی؟

نفس عمیقی کشیدم:اوایل کارای کوچیکی ازم میخواس....جیب زنی....فروختن مواد،ماشین دزدی،بالا رفتن از دیوار....زیاد اوکی نبودم ولی خب مجبور بودم بعد یکم که گذشت چیزای خیلی بدی میخواست...

پرسید:مثلا چی
گفتم:مثلا آدم کشی.
ابرویی بالا انداختو چیزی نگفت....

ادامه دادم:وقتی دیدم دست بر نمیداره رفتمو با یه بیچاره ای دعوا راه انداختم البته کتک کاری در حد دو سه ماه که بیوفتم زندون شاید گیو یادش بره اوایل باورش میشد ولی بعدش فهمید این سری آخر هم که رفیقت تهدیدم کردو گیو گفت یه بار دیگه از این کارا کنم حسابمو میرسه...نه که فکر کنی از مردن میترسما نه...آدم بازنده ای چیزی واسه باختن نداره.
گفت:چرا درگیر میشدی که بری زندون یه مدت قایم میشدی...
گفتم:منکه جایی جز خیابون ندارم امنم نیس.
دستشو رو گونه گذاشتو سرشو کج کرد:فکر کردی زندان خیلی امنه دزد کوچولو؟
سوالی نگاش کردم که گفت:میدونی هر روز...چند صدتا گزارش به دستمون میرسه؟
اخمی کردم:چه گزارشی؟
موهامو عقب داد و دستشو عقب کشید:تجاوز.
چی؟تجاوز؟توی زندان؟

My Night Dream[فعلا متوقف شده]Where stories live. Discover now