༺𝑷𝒂𝒓𝒕 25

732 154 44
                                    

حوله و لباساشو برداشتم چند تا تقه به در زدمو با دست دیگم چشمامو گرفتم و لباساشو سمتش گرفتم...
حوله رو سمتش گرفتم،وقتی درست کنارم حس کردم جرعت باز کردن چشمامو نداشتم نچی کردم:عههه تهیونگ چرا میای بیرون همون تو لباساتو...
با کاری که کرد چشمامو محکم رو هم فشار دادم چون اون با بوسیدن لبام حرفمو نصفه کرده بود
به زور ازش جدا شدم،خندید:غر نزن
‌معترضانه گفتم:خب تهیونگ بهت میگم اون تو لباساتو بپوش 

انگشت شصتشو بالای چشمم کشید و پلک هامو از هم باز کردم ولی با دیدن حوله ای که پایین تنش بود و قطره های خیس بالاتنش چکه میکرد حس تازه ای بهم دست داده بود با نگاه خیرش به خودم اومدمو سعی کردم نگاهمو به اون پایینا ندم ولی مگه میشه؟

نگاهی به خودم کردم باید زودتر فکرمو عوض میکردم:خیلی بد شده؟(اگه پارت قبل یادتون رفته لباساشو میگه)

نچی کرد:عین فرشته ها شدی ،خودتو تو آینه دیدی حیف که بغلت کنم خیس میشی
خندیدمو سمت اتاق هلش دادم درسته اثری نمیکنه هل دادنم و با صدای بلند و معترضانه ای گفتم: تهیووونگ برو لباساتو بپوش

نباید بیشتر اینجا میموندم پس خودم ازش جدا شدمو با نهایت سرعتی که داشتم از اتاق بیرون رفتم صدای خنده هاشو از اتاق میشنیدم، زنگ زدم به سونگیول اینبار آروم حرف میزد:اومد

اونم آروم گفت: خب برو دیگه چرا اینجایی
نچی کردم: عصبانی نشه اگه بفهمه اونو شکوندم؟
زد رو پیشونیش و با خنده گفت: جونگکوک فقط برو
لبمو گاز گرفتم: اگه چیزی شه میگم تقصیر توعه

-با کی داری حرف میزنی؟
زود قطع کردمو سمتش برگشتم:ها؟هیشکی

تهیونگ~

سمتم اومدو گفت:آبی خیلی بهت میاد
لبخندی زدم: پس با یه بغل چطوری؟

خندیدو دستاشو دور گردنم حلقه کرد،منم یکی از دستمو رو کمرش و اون یکیو تو موهاش بردم بوی تن شیرینشو به ریه هام وارد کردم تکونی خوردو از بغلم بیرون اومد، برق چشماش خوشحالیو به کل وجودم تزریق میکرد: چرا انقد خوشحالی

لبخند بامزه خرگوشی زد:الان خودت میفهمی، فقط اول باید چشماتو ببندم

سری تکون دادم و با همون لبخندش پارچه ای که رو میز بود برداشتو چشمامو بست: تهیونگی؟قولم نزنی یه وقت؟مطمعنی دیگه چیزی نمیبینی؟
دستشو گرفتم:نه بیب هیچی نمیبینم
دستمو گرفت: خب حالا بیا

وایساد:همینجا بمونیا، فقط اگه خوشت نیومد یه جوری رفتار کن که خوشت اومده باشه؟
خندیدم:جونگکوک چرا مسخره بازی در میاری چشمامو باز کن

بالاخره چشمامو باز کرد...
با دیدن منظره روبروم لبخندی رو لبم نشست آلاچیقی که تو حیاط بود رو با بادکنکای سفیدو آبی که تزیین کرده بود و روی میز هم یه کیک کوچیک با دو تا لیوان شات بود...

سمتش برگشتم که دیدم با لبای برچیده و اخم کیوتی نگاهم میکنه:بد شده نه؟
دستمو نوازش وار سمت گونش بردم:این قشنگترین تولد عمرمه
دستشو گرفتمو بوسه ای زدم:تو کی همه اینارو حاضر کردی نفهمیدم؟
خودشو تو بغلم جا کرد: امروز صبح

گفت: صبح با صدای گوشیت بیدار شدم تو خواب بودی سونگیول تصویری زنگ میزد تا قبل از اینکه بری سرکار تولدتو تبریک بگه، منم گفتم نگرون میشه برداشتم کلی باهم حرف زدیمو بعد ازش خواستم پختن کیکو یاد بده اونم با حوصله توضیح دادو بعدش رفتم اینارو خریدم، می‌دونم زیاد خوب نشده آخه وقت کم بود

روی موهاشو بوسیدم: میدونی هشت ساله تولدی نگرفتم
با اخم گفت:یعنی خوشت اومده؟
گفتم:مگه میشه خوشم نیاد؟

بالاخره لبخندی رو لبش نشست:پس بیا شمعاتو فوت کن و آرزو کن

دنبالش رفتمو کنارش نشستم،که با دیدن چیز روی کیک خندم گرفت: جونگکوک من ۳۴ سالمه نه ۲۴ ساله

جونگکوک~
‌ ‌
پوکر نگاش کردم:خب که چی؟
اشاره به شمع ها کرد:اینکه ۲۴عه.
شونه ای بالا انداختم:منکه باورم نمیشه، تو نباید ده سال بزرگتر از من باشی پس تو با من هم سنی

همه چیز با خنده و خوشی گذشت

سرمو روی سینش گذاشتمو گفتم:تولدت مبارک تهیونگیه من
وقتی سکوتشو دیدم سرمو بالا آوردم با دیدن لبخندش فهمیدم چی گفتم خون به لپام هجوم آوردو لبمو گاز گرفتم...
صورتمو چلوندو لبامو محکم بوسید: زیادی داری دلبری میکنی جئون
دستامو رو لپام گذاشتم:یااااا دردم گرفت
‌‌خندید:عه راستی تولدمو تبریک گفتی ولی نبوسیدیم
نچی کردم:چقد فرصت طلبی(درست نوشتم نه؟) سرگرد

از جام بلند شدمو روبروش وایستادم،کمرمو گرفتو سمت خودش کشید،پاهامو دو طرفش حلقه کردمو روش نشستم.

لبامو رو لباش گذاشتم و لب پایینمو گاز گرفت همین که خواستم دهنمو باز کنم زبونشو داخل دهنم برد...

ازش جدا شدمو هوارو وارد ریه هام کردم ،همین جا بود که فهمیدم چه گندی به بار اوردم جای حساسش نشسته بودم خواستم خودمو عقب بکشم که محکم تر کمرمو گرفت و مانعم شد

با چشمای خمار نگاهم کردو و سرشو سمت گردنم برد و زمزمه کرد:اینارو کی یادت داده؟
با لکنتی که نمیدونم از کجا اومده بود گفتم: سو...سونگیول

گردنمو گاز گرفتو مکید مطمعنم بودم میمونه با همون صدای بمش زمزمه کرد: دیگه چیا یادت داده؟

یکم شیطونی که بد نبود؟

دستمو از دورگردنش نوازش وار پایین تر کشیدم تا اینکه نزدیک عضوش نگه داشتم: دیگه اینکه...
_____________
عه عه چه جای بد تموم شد عه چه کم شد
دلم میخوادا اسمات بدم ولی نمیخواد
گایز هوای این پارتو هم داشته باشین.

My Night Dream[فعلا متوقف شده]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin